۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه

بیانیه ی کوروش بزرگ

درود بر همه ایرانیان و ایران دوستان
ناهید شید (آدینه) 19 شهریور ماه 3748 زرتشتی ساعت 4:25 دقیقه ی بامداد رویدادی رخ داد که چندی ست همه ی ایران دوستان چشم انتظارش بودند.آری , فرمان آزادی کوروش بزرگ به ایران آمد.فرمانی که به گواه همه ی باستان شناسان نخستین بیانیه آزادی و حقوق مردمان در دنیا ست.این سند تاریخی بسیار با ازرش (به دارازای 23 و پنهای 11 سانتی متر) , در سال 1879 توسط باستان شناسان انگلیسی در حفاری از ویرانه های بابل کشف شد و به گواه بسیاری از باستان شناسان گرانبهاترین اثر تاریخ باستان است و در موزه ی انگلیس نگهداری میشود.نسخه ی بدلی از آن هم به عنوان نمادی از آزادی انسان های دربند , در مقر سازمان ملل متحد در شهر نیویورک نگهداری میشود.
از سال پیش زمزمه هایی از اینکه بنا است این بیانیه ازرشمند برای مدتی به ایران بازگردد به گوش میرسید.پس از گفت و گو هایی که میان سازمان میراث فرهنگی و موزه ی بریتانیا انجام شد بنا شد که این بیانیه 26 دی ماه سال گذشته به ایران آورده شود و برای 4 ماه در موزه ی ملی ایران به نمایش گذاشته شود.اما چنین نشد و شوند آن را کشف تکه های جدیدی از این بیانیه ی گلی بیان کردند (از دیدگاه من شوند آن رویداد هایی بود که پارسال در ایران در جریان بود). اما سرانجام این بیانیه ی گرانبها برای مدت 4 ماه به ایران داده شد و از سویی دل همه ایران دوستانی مانند من رو به درد آورد که چرا فقط برای مدت 4 ماه و از سویی دیگر شور و اشتیاق غیر قابل وصفی را در وجود من برانگیخت.برای همین بر آن شدم بر خلاف رویه فعلی وبلاگ این پست را به نوشتاری در باره ی کوروش بزرگ اختصاص بدم.
بر خلاف سایر دوستان که اگر بخواهند به این مناسبت چیزی بنویسند , به بیان چگونگی ورود کوروش بزرگ به بابل یا متن بیانیه خواهند پرداخت , من میخواهم به این شوند که به اندازه ی کافی نوشته در این باره(چگونگی ورود کوروش بزرگ به بابل و متن بیانیه) در سایر وبلاگ ها و سایت ها وجود دارد و اینکه شما هم حتما در این باره خونده اید , به بررسی یکی از کار های بزرگ و رفتار والا منشانه ی کوروش بزرگ بپردازم که کمتر جایی به آن پرداخته شده:
شورش ارمنستان.رویدادی که اگر هر پادشاهی جای این بزرگ مرد (کوروش بزرگ) بود آن را با لشکر کشی و جنگ پایان میداد.ولی بیایید ببینیم که این انسان والا مقام چگونه با این شورش و سردسته ی آن برخورد کرد:
ارمنستان در زمان پادشاهی هوخشتره به تصرف دولت ماد در آمده بود و باجگذار ایران بود ولی با سقوط حکومت آستیاگ (آخرین پادشاه ماد و پدر بزرگ کوروش بزرگ) حاکم ارمنستان سر به شورش گذاشت و از دادن مالیات و اعزام نیرو برای جنگ امتناع کرد. کوروش بزرگ به هنگام بازگشت از لیدی (پیشتر لیدی را گرفته بود و با پادشاه آنجا یعنی کرزوس دوستی کرده بود.این کرزوس تا آخر عمر به وی وفادار ماند و همواره مشاور و یاور وی بود) به بهانه ی شکار گوزن وارد مرز ارمنستان شد.سپس فرستاده ای نزد حاکم ارمنستان فرستاد تا باج و نیروهایی را که متعد بود برای پادشاه جدید (کوروش) بفرستد را طلب کند.هدف کوروش از اعزام فرستاده این بود که غافلگیرانه به ارمنستان حمله نکند چون این کار را دور از جوانمردی میدانست و ابتدا میخواست به آنها هشدار دهد شاید که حاکم از کرده ی خود پشیمان شود و دست از شورش بردارد.اما حاکم ارمنستان پیشنهاد کوروش را نپذیرفت و وقتی فهمید کوروش با سپاهیانش قصد ورود به شهر را دارد همراه خانواده اش به کوهستان فرار کرد.اهالی شهر هم از ترس ورود سپاهیان کوروش قصد فرار داشتند اما کوروش به آنها پیغام فرستاد که اگر در شهر بمانند جان و مالشان در امان است و از جانب وی و سپاهیانش هیچ گونه گزندی نمیبینند.
سربازان , حاکم ارمنستان را در کوهستان دستگیر کرده نزد کوروش بزرگ آوردند.اما کوروش در صدد انتقام از حاکم بر نیامد و او و خانواده اش را عفو کرد (کاری که وی همیشه با مغلوبانش میکرد).حاکم در برابر این بزرگواری تمام ثروت کشورش را به پادشاه (کوروش بزرگ) هدیه کرد ولی کوروش در پاسخ گفت که قصد او از کشور گشایی جمع آوری مال و ثروت نیست و فقط بخشی را که ارمنستان به ایران بدهکار است را برمیدارد تا آنها (ارمنیان) بقیه پول را صرف آبادانی شهرهایشان کنند.در این هنگام حاکم ارمنستان از تهاجم و آزار قبیله ی کلدانی ها به کوروش شکایت کرد.کوروش نیز پیگیر ماجرا شد و سرانجام از بزرگ قبیله ی کلدانی ها شوند این تهاجم ها را پرسید و او در پاسخ گفت که آنها به دلیل فقر و تنگدستی است که دست به دزدی و غارت اموال مردم میزنند.کوروش بزرگ به حاکم ارمنستان دستور داد تا زمین های مناسبی را در اختیار کلدانی ها قرار دهد تا آنها بتوانند با کشاورزی امرار معاش کنند و دست از چپاول بردارند.آنگاه بین آنها پیمان دوستی امضا کرد تا از این پس در صلح و آرامش به سر برند.پس از انجام این کارها کوروش در میان هلهله و ستایش مردم به سوی ایران بازگشت.
آری این است رفتار والامنشانه.من به "پیامبر" به گونه ای که ادیان سامی تعریف کرده اند باور ندارم , ولی این رفتار را رفتاری پیامبر گونه میدانم.رفتار بزرگ مردی که تا ایران پابرجاست , باعث افتخار و سربلندی ایرانیان است و نامش در بین همه ی مردم جهان , نامی نیکو و پسندیده ست.بزرگ مردی که اگر نبود شاید اکنون ایران هم پابرجا نبود و مانند بسیاری از کشور های دیگر که آمدند و رفتند , فقط در مطالعه ی تاریخ باستان به نام ایران برمیخوردیم.برای اینکه به ژرفای قضیه پی ببرید فقط به یک نمونه از شاهکار هایی که کوروش بزرگ کرد اشاره میکنم و آن هم لغو برده داری و آزاد کردن یهودیان در بند بابل است.بنگرید و ببنید که این مرد در بیش از 2500 سال پیش چه کرد.زمانی که برده داری آن اندازه در میان مردم جا افتاده بود , که در کتاب های آسمانی آئین سامی (یهود و مسیح و اسلام) قوانین آن شرح داده شده بود و اکنون هم که به مسلمانان خرده میگیری که چرا "محمد و الله" این رسم ناپسندیده را ممنوع نکردند در پاسخ میگویند "برده داری در آن زمان بسیار معمول بوده و لغو آن امکان نداشته".بنگرید و ببینید که کوروش بزرگ 1100 سال پیش از محمد و الله برده داری را ممنوع اعلام کرد و به همه ی ادیان و باور های مردمان تحت سلطه اش احترام گذاشت.وی آن زمان کاری کرد که اکنون تازه مردم دنیا به فکر آن افتادند و تازه حدود 1 قرن است که برده داری به گونه ی تقریبا کامل لغو شده و از آن زمان ها سازمان های گوناگونی در تلاشند تا به مردمان بفهمانند که به حقوق و باور های مذهبی یکدیگر احترام بگذارند و به صرف اینکه کسی باوری بر خلاف باور آنها دارد و آن را بیان میکند بر روی وی شمشیر نکشند.با همین اشاره های کوچک میتوان شخصیت این بزرگ مرد تاریخ را اندکی درک کرد.

نوشته شده در مهرشید 21 شهریور 3748 زرتشتی

۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

درود.
دنباله ی نوشتار را در زیر با هم مرور میکنیم
:

قوم بنی اسرائیل و خدایشان یهوه:

یکی از اقوام خاورمیانه ای که دیرپاترین دین قبیله ای داشت و هنوز هم به عنوان یک دین متمایز با همان باور های کهن قبیله ای در جهان وجود دارد قوم بنی اسرائیل است.در تصور دینی بنی اسرائیل جهان عرصه ی فعالیت خدایان متخاصم و اقوام آن خدایان بود و قوم اسرائیل به عنوان یکی از این قوم ها خدای انحصاری خود را داشت که هیچ قوم دیگری نمی توانست او را بپرستد و با خدای همه اقوام دیگر دشمن بود.حیطه پرستش این خدا که "یهوه" نامیده میشد (ابتدا نامش ایل بود.در پایین چگونگی دگرگونی این نام گفته میشود.) سرزمین مشخصی با مرز های معینی بود که به اقوام اسرائیل تعلق داشت.در فراسوی این سرزمین خدایان و اقوامی میزیستند که اصولا با خدا و سرزمین اسرائیل در ستیز پنداشته میشدند و دشمنان دین و قوم اسرائیل محسوب می گشتند.یهوه صرفا خدای قوم یهود است و خودش نیز خدایی صد در صد یهودی ست.پیامبرانی که از جانب خود میفرستد منحصرا پیامبران ملت یهودند و به کفر و ایمان دیگران کاری ندارد. تعالیم و قوانین آنان کلا بر این محور میگردد که منافع خاص قوم یهود از هر راهی که لازم باشد حفظ شود , ولو این مستلزم آن باشد که مسائل اخلاقی و انسانی بسیاری زیر پا گذاشته شوند و حقوق مشروع ملت های دیگر نادیده شوند یا کسان بسیاری به نا حق کشته شوند.در جریان حوادث روزمره یا وقایع مهم از قبیل جنگ ها و بلایای آسمانی و زمینی , یهوه شخصا از آسمان به زمین می آید تا مسائل مربوط به قوم برگزیده خود را مستقیما سرپرستی و در صورت لزوم اداره کند و در همه این موارد در موضع یک خدای یهودی عمل میکند و نه خدای همه اقوام و همه ی سرزمین ها.با پیغمبران خودش قرار داد میبندد که اگر پسران اسرائیل ختنه شوند او در عوض سرزمین کنعان را برای همیشه به آنها ببخشد و بعدا نیز شهر های متعدد این سرزمین را یکی پس از دیگری تسلیم آنها میکند با این شرط که هیچکدام از آنها نه تنها مرد و زن و کودک بلکه گاو و گوسفند و بزغاله و سگ و گربه ای را نیز زنده نگذارند.با یک پیغمبرش کباب و آبگوشت میخورد و زیر درخت استراحت میکند (ابراهیم) و با پیفمبر دیگرش کشتی میگیرد و زورش به او نمیرسد (یعقوب).در تاریکی شب دنبال پیغمبر دیگرش در بیابان میدود تا او را به علت ختنه نبودن بکشد (موسا) و از پیغمبر دیگرش میخواهد با زنی زنا زاده و زنا کار ازدواج کند (هوشع).به پیغمبر دیگرش دستور میدهد که روی نان روزانه اش گوه بمالد و بخورد (حزقیال) .به پیغمبر دیگرش شکایت میکند که دو خواهری که معشوقه ی او بودند یکی پس از دیگری سرش کلاه گذاشته اند و با دیگران زنا کرده اند (کتاب حزقیال نبی باب 23).دختران ناز پرورده ی اورشلیم را غضب میکند و فرمان میدهد که دیگر مو بر فرج آنها نروید (کتاب اشعیاء نبی باب 3).روده های کسانی که به او بی احرامی کرده اند از معقدشان بیرون می آورد.با شیطان بر سر بنده اش ایوب شرط بندی میکند.به پیغمبر دیگرش پرخاش میکند که چرا با زن یکی از سرداران خود زنا کرده در حالی که خود یهوه حاضر بوده است زنان دیگری را به آغوش او بفرستد.نحوه کباب کردن گاو و گوسفند را مثل یک آشپز کهنه کار به پیغمبر اولوالعزم خودش تعلیم میدهد و اخبار محرمانه دربار یهود را مانند یک مامور مخفی اطلاعاتی به گوش پیامبر دیگرش میرساند.در نقش یک رئیس مافیا به یهودیان مصر توصیه میکند که از همسایگان مصری خود هر قدر بتوانند طلا و نقره به امانت بگیرند تا آنها را در خروج از این کشور با خودشان ببرند , و او خودش در عرض یک شب چند میلیون نوجوان و کودک مصری و حتی گاو و گوسفند های نوزاد را با دست خویش سر میبرد.در زیر به چند نمونه از این داستان ها میپردازیم اما اول کمی هم در باره ی تاریخ زندگی بنی اسرائیل توضیح میدهیم:
(مطالب داستانی زیر عینا و یا به گونه ی خلاصه از تورات نقل میشوند) :

یهوه در زمانی از تاریخ از بیایانهای فرات میانی همراه قبیله به سرزمینی هجرت کرده بود که در آینده سرزمین اسرائیل شد.این قبیله ی مهاجر در آغاز نامش "عبرایم" بود (بعنی مردم آن سوی فرات). به زودی نخستین انشعاب در قبیله رخ داد و قبیله نوینی به نام لوت (ایل + اوت/ منسوب به ایل) از آن منشعب شده به حجاز رفت و آن بخش دیگر با همان نام عبرایم در منطقه ی رود اردن ماندگار شد.پس از چندی باز در قبیله عبرایم انشعاب افتاد و دو قبیله ی اسماعیل (اسم + ایل) و اسرائیل (عزر + ایل) ایجاد شد.اسرائیل در بیابان شرقی رود اردن ماندند و اسمائیل به شمال عربستان رفت.باز پس از چندی بر سر ریاست قبیله و نمایندگی خدا میان دو برادر به نام های یعقوب و عیسو اختلاف افتاد
, یعقوب برگزیده ی خدا و رئیس قبیله شد , و قبیله تقسیم شد.عیسو از منطقه رفته به قبیله ی اسماعیل پیوست , و آن بخش دیگر که در منطقه ماند نام جدید "اسرائیل" گرفت.این رخداد در تورات به صورت اساطیری بیان شده (تورات , سفر تکوین : بابهای 11-22 و 25-28). گفته شده که اسحاق تصمیم گرفته یود که نمایندگی را به پسر بزرگش عیسو بسپارد ولی پسر دیگرش , یعقوب , این نمایندگی را به حیله به چنگ آورد.حیله چنان بود که اسحاق به عیسو گفته بود برود آهویی شکار کرده برایش بیاورد تا وقتی خورد نمایندگی خدا را به او تحویل بدهد.چون عیسو به صحرا رفت یعقوب بزغاله ای بریان کرده برای پدر برد و گفت من عیسو هستم و این هم بچه آهو است که شکار کرده ام , و اسحاق کباب بزغاله را به گمان اینکه بچه آهو است خورد , و نمایندگی خدا را به او داد.
پس از آن خدا به خواب یعقوب آمده سرزمین هجرتگاه قبیله را به یعقوب و قبیله اش بخشیده و به او چنین گفت:
"من هستم یهوه خدای پدرانت اسحاق و ابراهیم.اکنون این زمینی را که بر آن خفته ای به تو و تبارت می بخشم.تبار تو چون ذرات غبار در اطراف زمین در شرق و غرب و شمال و جنوب انتشار خواهند یافت و قبایل روی زمین از تبار تو برکت خواهند گرفت.من با تو خواهم بودو هرجا باشی تو را حفظ خواهم کرد... من تا به وعده ای که به تو ندادم وفا نکنم تو را رها نخواهم کرد و همه جا در کنار تو و یاور تو خواهم بود."
باز هم یک شب دیگر خدا در بیداری همچون جوان نا شناسی به نزد یعقوب آمد و تا بامداد با او بود و چون خواست که به آسمان برگردد خود را به او شناسانده و لقب اسرائیل به او داد :
"یعقوب تنها ماند و مردی تا سپیده دم با او کشتی می گرفت.چون دید که بر او غلبه نمیابد
, لگدی به رانش زد که آنرا از حرکت بازداشت پس بدو گفت : ((مرا رها کن زیرا سپیده دم در حال دمیدن است)) گفت : ((تا مرا برکت ندهی تو را رها نکنم)) از پرسید که نامت چیست؟ گفت ((یعقوب)) گفت : ((از این پس نام تو نه یعقوب بلکه اسرائیل خواهد بود زیرا با خدا کشتی گرفتی و پیروز شدی)) و یعقوب نام او را جویا شد. گفت : ((چرا نام مرا میپرسی)) و او را برکت داده و رفت."
پس از آن یعقوب در پی بروز یک خشکسالی قبیله اش را به مصر کوچاند.وقتی در راه هجرت به مصر بود
, شبی یهوه به خوابش آمد و به او چنین گفت : ((من یهوه خدای پدرت هستم.از فرود آمدن به مصر مترس.زیرا من آنجا از تو جماعتی بزرگ پدید خواهم آورد.من همراه تو و با تو در مصر خواهم بود.من به وقت خودش تو را از مصر باز خواهم آورد.))
قبیله ی اسرائیل بردگان فرعون شدند.موسای اسرائیلی پس از ارتکاب جنایتی از مصر گریخت و به یک قبیله ی عرب بیابان جنوبی فلسطین پناهنده شد.او دختر کاهن قبیله را به زنی گرفت و چند سال در آن قبیله زیست.خدای اسرائیل شبی از میان شعله های آتشی که او فراز کوه بر خاست به او ماموریت داد که اسرائیلی ها از مصر به کنعان بکوچاند.(تورات
, سفر خروج : باب 3.) :

خدا از میان بوته به او ندا در داده گفت : ((ای موسا)) گفت : ((لبیک)) گفت: ((به اینجا نزدیک مشو ! نعلینت را از پاهایت بیرون کن , زیرا جایی که بر آن ایستاده ای مقدس است.من هستم خدای پدرانت ابراهیم و اسحاق و یعقوب و ... من مصیبتهای قوم خودم را که در مصر هستند دیدم و فریاد های استغاثه شان را شنیدم که از دست ستم های اربابانشان به فریاد آمده اند.من همه ی غم و دردهای ایشان را مشاهده کردم.اینک فرود آمده ام تا ایشان را نجات دهم , و از مصر برآورده به سرزمینی ببرم که پربرکت و پهناور است و شیر و عسل در آن جاری است.))
موسا اسرائیلیان را از مصر فراری داده و به بیابان جنوب فلسطین برد
, و به آن قبیله عرب که سال ها در میانشان پناهنده زیسته بود حمله کرده و همه ی مردانشان را کشت و اموال و چهار پایانشان را تاراج کرد و دخترانشان را در میان بنی اسرائیل تقسیم و زمین هایشان را تصاحب کرد (تورات : سفر اعداد , باب 31 سراسر)

یهوه معمولا به شکل ستونی از آتش و دود از فراز کوه برمیخاست,موسا را میطلبید و دستورهای لازم را درباره ی تنظیم زندگی اجتماعی قوم اسرائیل به او میداد.طی یکی از همین ملاقات ها یهوه به موسی دستور داد که برایش خیمه ای برپا کند تا جایگاه ویزه ی او گردد و او در آن خیمه در کنار قوم خودش اقامت گزیند و همیشه با آنها باشد.از آن پس در این خیمه که "خیمه اجتماع" نام گرفت موسی با یهوه ملاقات میکرد و احکام را از او میگرفت (تورات : سفر تکوین , 8/25 و سفر لاویان 1/1)
دنباله دارد......
نوشته شده در تیرشید 10 شهریور 3748 زرتشتی

۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

درود بر دوستان

دنباله ی خدا و پیامبر در باور ادیان سامی را در پایین با هم میخوانیم(این جستار بسیارهمانند جستار پیشینم در این باره است و شوند آن هم این است که رشته ی سخن را دوباره به دست بگیرم.البته با اندکی دگرگونی) :

موسی که توسط خدای بنی اسرائیل برگزیده شده بود تنها وظیفه اش رستگاری قوم اسرائیل از بردگی فرعون مصر و کوچاندن آنها به جای دیگری بود که در آزادی زندگی کنند و نه تنها رستگاری اقوام دیگر را در نظر نداشت بلکه به همه ی اقوام روی زمین به دیده ی دشمن درخور نابودی مینگریست و حتی همزیستی با اقوام غیر اسرائیلی را برای قوم خودش که پیروان "یهوه" بودند ممنوع کرده بود.تلاش جهادگرانه برای تصرف سرزمین های اقوام بیگانه و نابود سازی اقوام بیگانه اساس تعالیم موسی را تشکیل میداد.
پیامبران ادیان سامی بی اراده و تصمیم خودشان از جانب خدای قومی شان برگزیده میشدند و خدا در نخستین پیامش خویشتن را به آنها میشناساند و همچون یک پادشاه زورمند و فرمانده مطلق به او فرمان میداددر تعالیم ادیان سامی انسان ذاتا شرگرا و خیر گریز دانسته شده.خیر گریزی و شر گرایی انسان در ادیان سامی با نخستین انسان یعنی "آدم" ظهور می یابد.خدا روزی که آدم را آفرید به او گفت که به سخنان شیطان گوش ندهد که شیطان دشمن اوست. و به او گفت که از میوه ی یک درخت مشخصی نخورد. ولی آدم در عین حالی که در باغ خدا و نزدیک خدا میزیست هم به سخن شیطان گوش داد و هم از آن میوه خورد و در نتیجه مورد خشم خداوند قرار گرفت.در ادیان سامی تا زمانی که یک پیامبری بر سر مردم بود و مردم از او میترسیدند , ناگزیر از بدی دوری میکردند ولی همینکه فرصتی میافتند(مانند داستان گوساله پرستی بنی اسرائیل) یا همینکه پیامبرشان از دنیا میرفت به روال سابقشان برمیگشتند.خیرگریزی و شرگرایی در ادیان سامی خصیصه ی ذاتی انسان است.در تعالیم ادیان سامی دستور داده شده که باید انسان های شر گرا(کسانی که خدای خودی را نمیپرستند و مطیع پیامبر زمانه نیستند) را نابود کرد تا شر از میان برود.
در ادیان سامی انسان هیچ اراده ای از خودش ندارد. با خرد خویش نمیتواند که نیک را از بد تشخیص دهد. با خرد خویش نمیتواند که به اراده ی خدا وافق گردد بلکه خدا هرکه را که دوست داشته باشد هدایت میکند و هرکه را که بخواهد گمراه و بد فرجام میکند.حتی انبیا از آن رو پیامبر شده اند که خدا پیش از آفرینش آنها اراده کرده بوده که پیام رسان او شوند و اراده ی خودشان هیچ نقشی در این میانه نداشته است.انبیای سامی از مردم میخواستند که خرد را تعطیل کنند و به سخن و دستور پیامبر که سخن و دستور خدا ست گوش فرا دهند و تعلیم میدادند که هیچ انسانی نخواهد توانست که خیر و شر را تشخیص دهد مگر آنکه تعریفی را که پیامبر ارائه داده است را از پیامبر آموخته باشد.این باور در اسلام در تشیع نیز مورد تاکید شدید قرار گرفته آنجا که تصریح شده که بدون امام معصوم , شناخت خیر و شر و تشخیص راه نجات از راه هلاکت برای هیچ کسی امکان پذیر نیست و از این رو انسان حتی یک لحظه نیز از امام بی نیاز نیست.در فکر دینی اقوام سامی مردم نمیتوانند که خدا را بشناسند ولی خدا خودش را به وسیله ی فرشته ای به یکی از انسان های برگزیده اش معرفی میکند و سپس به وسیله ی این انسان گزیده که پیامبر اوست شناسانده میشود و هرکه نخواهد خدا را بشناسد این پیامبران با او وارد پیکار میشوند تا اجبارا به ذات او اعتراف کند.
در ادیان سامی صفات شری نیز به خدا نسبت داده شده.از آن جمله میتوان به زورگو و اجبار کننده انتقام گیر خودپسند و خودخواه و فریبکار(جبار قهار منتقم متکبر و مکار)بودن اشاره کرد.دین نزد اقوام سامی عبارت است از اعتراف اجباری یا اختیاری به ذات خدا عبادت خدا به وسیله ی نماز و روزه و انجام قطوس عبادی که توسط رهبران دینی تنظیم میشود , رفتن به زیارت خانه یی که مخصوص خداست و تقدیم قربانی های خونین به خدا برای راضی نگاه داشتن او.مثلا در اسلام گفته شده که ایمان داری عبارت است از عقیده به وجود الله , عقیده به پیامبری محمد , عقیده به وجود ملائکه , عقیده که کتاب های آسمانی پنج گانه (صحف ابراهیم تورات موسی و زبور داوود و انجیل عیسی و قرآن) , و عقیده به زندگی اخروی.و گفنه مسلمانی عبارت ست از اقرار کردن به اینکه هیچ خدایی جز الله وجود ندارد , اقرار کردن به اینکه محمد فرستاده ی الله است , برپا داشتن نماز های پنج گانه , دادن زکات مال , گرفتن روزه ی رمضان , رفتن به زیارت خانه ی الله که در مکه است.شیعیان اثنی عشری شرط دیگری نیز برای ایمان افزوده اند که عبارت است از باور قلبی و اقرار زبانی به امامت دوازده امام شناخته شده
دنباله دارد.....
نوشته شده در مهرشید 24 امرداد 3748 زرتشتی

۱۳۸۹ فروردین ۶, جمعه

درود بر دوستان

سپاس از همه ی دوستانی که این چند وقت بهم سر زدن و جویای حالم بودند و پوزش از همه ی عزیزانی که کوتاهی کردم و در این مدت ازشون خبری نگرفتم.
سر انجام کنکور رو هم دادیم و نتیجه رو هم دیدیم. برای آگاهی دوستانی که پرسیده بودن میگم که مجاز به انتخاب رشته شدم ولی از رتبه ای که آوردم خشنود نیستم.بهتر از این رتبه رو میخواستم.البته باید بگم که همه ی دوستانم هم مانند من فکر میکنند و همچین کنکور سخت و رتبه های درخشانی که آوردیم رو در خواب هم نمیدیدند. پذیرفته شدن در حقوق تهران با این رتبه سخته و شانسم زیاد نیست. البته هنوز امیدوارم.پایان شهریور میفهمم که چه اندازه شنس دارم.این مدت هم انگیزه ی به روز کردن رو نداشتم.ولی حتما به زودی به روز خواهم کرد.
باز هم سپاس از همه ی کسانی که این مدت به یادم بودن. در پناه اهورا

___________________________________________________________________
درود
6 فروردین
برابر با "خرداد روز" از فروردین ماه , زاد روز بزرگ آموزگار ایران زمین , پیام آور عشق و راستی , "اشوزرتشت" بر همگان فرخنده باد.سروده ی زیر از استاد "ابراهیم پورداود" را به شما پیشکش میکنم:

بامداد شد , بانگ زد خروس***از سرای شه , بر زدند کوس
چرخ شست نک , روی آبنوس***موبدا تو هم , خیز و روی شو
خوان: "اشم وهو" , گو: "یتا اهو"
گو: "یتا اهو" , خوان: "اشم وهو"
خیز موبدا , آتشی فروز***پرده سیه , زین زبانه سوز
کیش باستان , زنده دان هنوز***ز ایزدی فروغ , بر متاب رو
خوان: "اشم وهو" , گو: "یتا اهو"
گو: "یتا اهو" , خوان: "اشم وهو"
از سر آمده , دور روزگار***دین فرهی , مانده یادگار
نامه کهن , زان خود شمار***گفته ی نیا , اندر آن بجو
خوان: "اشم وهو" , گو: "یتا اهو"
گو: "یتا اهو" , خوان: "اشم وهو"
تا جهان ز مهر , شاد و خرم است***تا نگار را , زلف درهم است
تا ز ژاله, بر لاله شبنم است***راه کج مرو , سوی چه مپو
خوان: "اشم وهو" , گو: "یتا اهو"
گو: "یتا اهو" , خوان: "اشم وهو"
راست بایدت , بود و مرد کار***پهلوان منش , روز کارزار
در ستیزه با , دیو نابکار***چون نیای خود , پاک و نیک خو
خوان: "اشم وهو" , گو: "یتا اهو"
گو: "یتا اهو" , خوان: "اشم وهو"
خواهی از خوشی , رنجه دار تن***کوش و سرنگون , ساز اهرمن
تا ز بند وی , وا رهد وطن***وانگهی پی , نام و آبرو
خوان: "اشم وهو" , گو: "یتا اهو"
گو: "یتا اهو" , خوان: "اشم وهو"
ار به دل ترا , مهر اندر است***ار ز دشمنان , در بر اخگر است
ار ز بوم خود , شور در سر است***نوش ساغری , زین کهن سبو
خوان: "اشم وهو" , گو: "یتا اهو"
گو: "یتا اهو" , خوان: "اشم وهو"
رو متاب از این , گنج شایگان***سر مپیچ از این , پند باستان
راستی شنو , راستی بخوان***راستی بجو , راستی بگو
خوان: "اشم وهو" , گو: "یتا اهو"
گو: "یتا اهو" , خوان: "اشم وهو"

گویند زرتشت با لبخند به دنیا آمد.شاید این سخن را باور نکنیم.ولی این را باید بسنجیم با افسانه هایی که درباره ی زایش دیگر پیامبران ساخته اند (ترک خوردن کاخ کسری و...). آنگاه است که به ژرفای این افسانه پی میبریم.زرتشت همراه با لبخند به دنیا آمد و همه را دعوت به شادی کرد.همه را به نو کردن دنیا رهنمون داد.همه را از دروغ و خشونت (هر گونه خشونت) برحذر داشت.
در پایان به سخنان چند اندیشمند بزرگ در باره ی زرتشت میپردازیم:
تاگور: "زرتشت بزرگترین پیامبر پیشکسوت بود که راه آزادی انتخاب در امور اخلاقی را به روی آدمی بگشود"
ویلهلم نیچه: "زرتشت نخستین کسی بود که در پیکار نیکی و بدی , اخلاق را در عبارات حکمت عقلی بیان کرد که قدرت و اصل و غرض آن همه , در خود آن است.این است کار نمایان زرتشت."
استاد پورداود: "زرتشت در بین اقوام هند و اروپایی , نخستین و یگانه پیغمبری است که آیین یکتا پرستی آورد"
پروفسور اشپیگل: "زرتشت و دوران او , از مهم ترین دوران رشد و تکامل آدمی به شمار میرود و مزدیسنا دینی است که از پیروانش تقاضا میکند از کشتن بی جهت حتی حیوانات خودداری کنند و این دستور هم موقعی داده شده که اجداد فرانسوی ها و انگلیسی ها عادت داشتند قربانی های انسانی , تقدیم خدایان خونخوار خود بنمایند"
ر.س رینر: "زرتشت یکی از بزرگترین نوابغ دینی است که جهان تا کنون به خود دیده است"
تاگور: "با اینکه زرتشت در بین کسانی که به اجرای مراسم مربوط به جادو و جنبل معتقد بودند , محاط شده بود اما در آن ایام تاریک و تهی از عقل و خرد , اظهار داشت که حقیقت دین در اهمیتی است که دین از نظر اخلاق دارد و نه در اجرای مراسم ظاهری که دارای ازرش موهوم خیالی است"
مترلینگ: "قوانین اخلاقی ای که زرتشت تعلیم داده یکی از عالی ترین و ساده ترین مقررات اخلاقی جهان است"
روژه گارودی: "زرتشت نخستین پیکره ساز عظمت انسانی , بعد تازه ای به آدمی بخشید , بعدی به استواری ستون فقرات و به دوری قطب که با آن انحرافهای طبیعت را برای انسان ریشه کن کرد و آن را در خدمت تاریخ نهاد.به یمن این جهد ملکوتی است که انسان توانست پیامبرانه در آینده و سرنوشت خود دخیل شود"
تاگور: "زرتشت سرود یگانگی میخواند و مرا که خود شاعر و سرود سازم بی اختیار به سوی نغمه ی آسمانی خود جلب میکند"

پی نوشت: چون برخی از دوستان پرسیدند "اشم وهو" و "یتا اهو" یعنی چه این پی نوشت را افزودم:
سه نیایش بنیادین در آئین بهی به نام های "اشم وهو" و "یتا اهو" و "ینگه هاتام" وجود دارد که هر سه را میتوان در هر زمان و مکانی و به گونه ی دلخواه (با صدای بلند یا زمزمه و یا بی صدا) خواند.مثلا هنگامی که در برابر زیبایی یک طلوع و غروب آفتاب , در برابر یک دشت شاداب و پر از گل , در برابر هر گفتار و کردار آفرین برانگیز و در مراسم های گوناگون مانند همسر گزینی , سدره پوشی و یا زادروز هستید , میتوانید این سه نیایش را انجام دهید:
1-اشم وهو
راه یکی است و آنهم راستی است,راستی خوشبختی است,و خوشبختی از آن کسی استکه راستی را تنها برای راستی بخواهد.
2-یتا اهو
همان گونه که سرور هستی (اهورامزدا),که جهان را بر راستی استوار کرده باید گزینش کرد و نیایش نمود,به همان سان هم راهبری که با آموزش های خود جهان رابه سوی خوشبختی میبرد باید گزینش کرد و ستود.این دو دهش برگزیدن را اندیشه نیک ارمغان کرده.تا کارهای زندگی به نام اهورامزدا و به نام مردم انجام گیرد.
3-ینگه هاتام
زنان و مردانی را میستاییم که اندیشه و کردارشان با فریب و دروغ بیگانه است.چون اهورامزدا,از درون و اندیشه ی همه آگاه میباشد.و همه چیز را با میزان و درستی داوری میکند.

۱۳۸۹ فروردین ۱, یکشنبه

درود
نوروز باستانی بر همه ی ایرانیان و ایران دوستان و همه ی کسانی که این جشن را پاس میدارند فرخنده باد.با آرزوی شادی و سلامتی برای همه ی ایرانیان و امید به اینکه امسال همه سبز باشیم و سال دیگر همین هنگام آزادی ایران زمین را جشن بگیریم.
پیشاپیش زادروز "اشوزرتشت" را به همه ی ایرانیان و ایران دوستان شاد باش میگویم.6 فروردین برابر با "خرداد روز" به همین بهانه به روز خواهم کرد
در پناه اهورا

۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

درود
دنباله ی جستار 4 از 5 "خدا و خدایان در باور ادیان سامی" را با هم میخوانیم:

در این جستار اندکی به "پیام آور" (حاملان وحی یهوه , پدر آسمانی و الله) , "انسان" و "دین" در باور ادیان سامی پرداختیم.

پیامبر در ادیان سامی:


پیامبر در ادیان سامی مردی ست که خدا پیش از آفرینش جهان تصمیم گرفته بوده که او را در زمان مشخصی از شکم مادری به دنیا بیاورد و او را پیک خاص خویش قرار داده پیام ها دستور ها و احکام خویش را به وسیله ی او به مردم برساند و او حاکم اعلای مردم(پیامبر شاه)باشد.وظیفه ی پیامبر در ادیان سامی آن بود که خدا را به مردم بشناساند مردم را از خشم و قهر او بیم دهد و به زور تشر تهدید و یا با لطافتی خاص مردم را وادار به ستایش و پرستش خدا و اطاعت از خودش کند.ذلیل , خفیف , تسلیم و فرمانبر بودن مردم در برابر زور و خشم و جباریت خدا و اراده ی او و پیامبرش اساسی ترین بخش تعلیم پیامبران سامی است و بیم همیشگی از خشم خدای زورمند زود رنج نیز پایه ی اصلی تعالیم پیامبران سامی را تشکیل میدهد.این خداشناسی در داستانهایی که خبر از خشم آوری خدا و نابودسازی اقوام نافرمان در آتش فشان و سیل و زلزله میدهد یبان شده است و در این داستان ها از مردم خواسته شده چشم و گوش بسته در فرمان پیامبر باشند.خدای ادیان سامی یک ذات دست نیافتنی و پیامبران ادیان سامی ذات های مافوق بشری اند.
پیامبر در ادیان سامی دریافت کننده و رساننده ی پیامی است که خدا به توسط یک فرشته از آسمان برای او فرستاده است.پیامبران ادیان سامی با واسطه با خدایشان در ارتباط اند و واسطه نیز جبرئیل است که از آسمان می آید و به آسمان برمیگردد و پیام می آورد و پیام میبرد
خدای پیامبران سامی در یک لحظه ی مشخصی خودش را به توسط فرشته ای به پیامبرش میشناساند . پیامبران ادیان سامی تا لحظه ای که برای نبوت برگزیده شده اند تلاشی برای شناخت خدا به کار نبرده بوده اند بلکه خدا در ازل اراده کرده بود که آنان پیامبر او باشند و برای تحقق این اراده آنها را به دنیا فرستاده و از لحظه ی تولدشان زیر نظر خویش پرورش داده و در لحظه ی مشخصی پیام خویش را برای آنها فرستاده و به آنها اطلاع داده که باید حامل پیام او برای انسانها باشند.پیام او نیز این است که انسانها بدانند که من بشر را فقط برای آن آفریده ام که مرا بپرستند چشم و گوش بسته به فرمان من و پیامبر من باشند دستورهای پیامبر مرا که دستور های من است بی چون و چرا اجرا کنند و فرمان هیچ حاکمی را نپذیرند و نبرند جز فرمان پیامر من و نمایندگان و جانشینانش که به دستور من تعیین شده اند.پیامبران ادیان سامی از خود هیچ اراده ای ندارند و اجرا کننده ی فرمان هایی اند که توسط وحی به آنها ابلاغ شده است.انبیای سامی در هر جامعه ای که بودند دنباله روان پیامبران قبیله یی خودشان بودند و میکوشیدند آن دسته از تعالیمی که کهنه و فرسوده شده اصلاح کنند و به صورتی مقبول اراثه دهند که با زندگی در جامعه آن زمان سازگار باشد.مثلا موسی در بنی اسرائیل دنباله رو یعقوب و اسحاق و ابراهیم بود.بعد ها در قبیله ی او عیسی آمد تا دین موسی را از آلایش ها بزداید و تعالیم موسی که در کتاب دینی یهود بود اساس دین او را تشکیل داد.پیامبر اسلام نیز خود را ادامه دهنده ی راه همه ی انبیای اسرائیلی اعلام کرد و به رسمیت شتاختن آن ادیان و قبول احکام کتاب های دینی یهود و مسیحی را بخش جدایی ناپذیر اسلام اعلام داشت و در عین حال همه ی مراسم دینی موجود در مکه را ضمن اصلاحات ساده یی(فقط با کنار نهادن بتها)تثبیت کرد.
موسی که توسط خدای بنی اسرائیل برگزیده شده بود تنها وظیفه اش رستگاری قوم اسرائیل از بردگی فرعون مصر و کوچاندن آنها به جای دیگری بود که در آزادی زندگی کنند و نه تنها رستگاری اقوام دیگر را در نظر نداشت بلکه به همه ی اقوام روی زمین به دیده ی دشمن درخور نابودی مینگریست و حتی همزیستی با اقوام غیر اسرائیلی را برای قوم خودش که پیروان "یهوه" بودند ممنوع کرده بود.تلاش جهادگرانه برای تصرف سرزمین های اقوام بیگانه و نابود سازی اقوام بیگانه اساس تعالیم موسی را تشکیل میداد.
پیامبران ادیان سامی بی اراده و تصمیم خودشان از جانب خدای قومی شان برگزیده میشدند و خدا در نخستین پیامش خویشتن را به آنها میشناساند و همچون یک پادشاه زورمند و فرمانده مطلق به او فرمان میداد

انسان در ادیان سامی:

در تعالیم ادیان سامی انسان ذاتا شرگرا و خیر گریز دانسته شده.خیر گریزی و شر گرایی انسان در ادیان سامی با نخستین انسان یعنی "آدم" ظهور می یابد.خدا روزی که آدم را آفرید به او گفت که به سخنان شیطان گوش ندهد که شیطان دشمن اوست. و به او گفت که از میوه ی یک درخت مشخصی نخورد. ولی آدم در عین حالی که در باغ خدا و نزدیک خدا میزیست هم به سخن شیطان گوش داد و هم از آن میوه خورد و در نتیجه مورد خشم خداوند قرار گرفت.در ادیان سامی تا زمانی که یک پیامبری بر سر مردم بود و مردم از او میترسیدند , ناگزیر از بدی دوری میکردند ولی همینکه فرصتی میافتند(مانند داستان گوساله پرستی بنی اسرائیل) یا همینکه پیامبرشان از دنیا میرفت به روال سابقشان برمیگشتند.خیرگریزی و شرگرایی در ادیان سامی خصیصه ی ذاتی انسان است.در تعالیم ادیان سامی دستور داده شده که باید انسان های شر گرا(کسانی که خدای خودی را نمیپرستند و مطیع پیامبر زمانه نیستند) را نابود کرد تا شر از میان برود.
در ادیان سامی انسان هیچ اراده ای از خودش ندارد. با خرد خویش نمیتواند که نیک را از بد تشخیص دهد. با خرد خویش نمیتواند که به اراده ی خدا وافق گردد بلکه خدا هرکه را که دوست داشته باشد هدایت میکند و هرکه را که بخواهد گمراه و بد فرجام میکند.حتی انبیا از آن رو پیامبر شده اند که خدا پیش از آفرینش آنها اراده کرده بوده که پیام رسان او شوند و اراده ی خودشان هیچ نقشی در این میانه نداشته است.(در این باره شما را به متن قرآن رجوع میدهم).
انبیای سامی از مردم میخواستند که خرد را تعطیل کنند و به سخن و دستور پیامبر که سخن و دستور خدا ست گوش فرا دهند و تعلیم میدادند که هیچ انسانی نخواهد توانست که خیر و شر را تشخیص دهد مگر آنکه تعریفی را که پیامبر ارائه داده است را از پیامبر آموخته باشد.این باور در اسلام در تشیع نیز مورد تاکید شدید قرار گرفته آنجا که تصریح شده که بدون امام معصوم شناخت خیر و شر و تشخیص راه نجات از راه هلاکت برای هیچ کسی امکان پذیر نیست و از این رو انسان حتی یک لحظه نیز از امام بی نیاز نیست.
در فکر دینی اقوام سامی مردم نمیتوانند که خدا را بشناسند ولی خدا خودش را به وسیله ی فرشته ای به یکی از انسان های برگزیده اش معرفی میکند و سپس به وسیله ی این انسان گزیده که پیامبر اوست شناسانده میشود و هرکه نخواهد خدا را بشناسد این پیامبران با او وارد پیکار میشوند تا اجبارا به ذات او اعتراف کند.
البته هم اکنون پیروان سر سخت این ادیان چنین سخنانی را نمی پذیرند.ولی اندکی موشکافی در تاریخ مذاهب و آموزه هایشان به خوبی درستی چنین سخنانی را روشن میکند.همواره یکی از بزرگترین موانع پیشرفت علم و آزاد اندیشی مردمان همین باور های ادیان سامی بوده.

دین نزد اقوام سامی:

عبارت است از اعتراف اجباری یا اختیاری به ذات خدا عبادت خدا به وسیله ی نماز و روزه و انجام قطوس عبادی که توسط رهبران دینی تنظیم میشود , رفتن به زیارت خانه یی که مخصوص خداست و تقدیم قربانی های خونین به خدا برای راضی نگاه داشتن او.مثلا در اسلام گفته شده که ایمان داری عبارت است از عقیده به وجود الله , عقیده به پیامبری محمد , عقیده به وجود ملائکه , عقیده که کتاب های آسمانی پنج گانه (صحف ابراهیم تورات موسی و زبور داوود و انجیل عیسی و قرآن) , و عقیده به زندگی اخروی.و گفنه مسلمانی عبارت ست از اقرار کردن به اینکه هیچ خدایی جز الله وجود ندارد , اقرار کردن به اینکه محمد فرستاده ی الله است , برپا داشتن نماز های پنج گانه , دادن زکات مال , گرفتن روزه ی رمضان , رفتن به زیارت خانه ی الله که در مکه است.شیعیان اثنی عشری شرط دیگری نیز برای ایمان افزوده اند که عبارت است از باور قلبی و اقرار زبانی به امامت دوازده امام شناخته شده.
برترین نشانه ی ایمان در ادیان سامی دوست داشتن خدا است.دوست داشتن خدا در دوست داشتن پیامبر و اعضای خانواده اش(اهل بیت)نمود می یابد و دوست داشتن پیامبر در آن است که انسان مومن تمام وجودش -هم جانش و هم مالش- را در اختیار پیامبر قرار دهد و همواره از خدا بترسد.وظیفه ی انسان مومن در ادیان سامی عبادت خدا است که به توسط نماز روزه و حج انجام میگیرد .پیام اصلی دین نزد پیامبران سامی آن است که انسان باید تلاش کند به وسیله ی ستایش شبانه روزی خدا(ذکر الله)از خشم خدا در امان بماند و محبت خدا را جلب کند .در ادیان سامی آنچه خشنودی خدا را باعث میشود عبادت ذلیلانه است. پیامبران سامی آمده بودند تا مردم را عبادتگزار خدا و فرمان بر خودشان کنند .هدف تعالیم انبیای سامی ساختن آخرت است در ادیان سامی ((دنیا مردار است و طالب دنیا سگ مردارخوار))(الدنیا جنیفه و طلابها کلاب).

دنباله دارد...... نوشته شده در هرمزد شید 13 اسفند 3747 زرتشتی

۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

درود.نخست حماسه ی 22 بهمن را به همه ی مردمان آزاده ی ایران و جنبش مردمی سبز شاد باش میگویم.آفرین و صد آفرین بر زنان و مردان پاک سرشت ایران زمین که زیر بار ستم و بی داد نمی روند و با همه ی پارس کردن های این سگان و ضحاک زمان باز هم با شجاعت به راه خود ادامه دادند.به درستی که نادرشاه بزرگ پیش بینی کرده بود که " نادر شاه بزرگ :کیست که نداند مردان بزرگ از درون کاخهای فرو ریخته به قصد انتقام بیرون می آیند انتقام از خراب کننده".کجاست این بزرگ مرد تا ببیند این سخن پرمغزش درست بوده.
ولی در باره ی جستار:
جستار 4 از 5 را , در 4 یا 5 بخش میگذارم چون بر آن شدم که 3 آئین سامی را جداگانه موشکافی کنم.
این هم بخش نخست جستار "خدا و خدایان در باور ادیان سامی":

پیدایش جهان در باور ادیان سامی:

در باب آفرینش , میلیون ها نفر یهودی در طول بیش از سه هزار سال , و میلیارد ها نفر مسیحی در طول دو هزار سال , در عهد عتیق و عهد جدید خود درباره نحوه آفرینش کائنات و پیدایش نوع انسان در روی زمین خوانده اند و امروز نیز میخوانند که:
"در ایتدا خدا آسمان ها و زمین را آفرید , و زمین تهی و بایر بود و تاریکی بر روی لجه بود , و روح خدا سطح آنها را فرو گرفت... و خدا گفت آب های زمین در یک جا جمع شود و خشکی ظاهر گردد , و خدا خشکی را زمین نامید و اجتماع آبها را دریا نامید. ... و خدا گفت زمین نباتات برویاند. ...وگفت : آبها به انبوه ماهیان پر شود و پرندگان بر بالای زمین بر روی فلک آسمان پرواز کنند . ...و گفت زمین جانوران را به اجناس مختلف و حشرات و بهائم را به اجناس مختلف بیرون بیاورد. ... پس گفت که آدم را شبیه خودمان بسازیم تا بر ماهیان دریا و پرندگان آسمان و بهائم و حشراتی که بر زمین میخزند حکومت نماید.پس آدم را آفرید و ایشان را نر و ماده آفرید. ...و آدم را از خاک بسرشت. ...و در بینی وی روح دمید. ... و خداوند باغی در جهت مشرق کاشت و آن آدم را که سرشته بود در آن گذاشت... و چهار نهر بیرون آمد تا آن باغ را سیراب کند. ... و خداوند همه اینها را در شش روز به پایان رسانید" (خلاصه شده از سفر پیدایش , باب 1)
میلیاردها مسلمان جهان نیز , به نوبه خود , در طول هزار و چهارصد سال در همین باره در قرآن خوانده اند و میخوانند که : "آسمان ها و زمین را در شش روز آفریدیم (آیه 117 سوره بقره) و شب را تاریک و روز را روشن آفریدیم... پس زمین را بگستراندیم و کوهها را ستون ها آسمان ساختیم (آیه 27-33 سوره نازعات) و آبها را به صورت دو دریای شور و شیرین آفریدیم و این دو دریا را با حائلی از یکدیگر جدا کردیم (آیه 53 سوره فرقان) و همه جانوران را از آب آفریدیم که برخی از آنها بر شکم راه روند و برخی بر دو پا و برخی نیز بر چهار پا (آیه 45 سوره نور) و آدم را از خاک آفریدیم (آیه 59 سوره آل عمران) و به کاملترین صورت آفریدیم (آیه 64 سوره مومن) و روح خویش را بر او دمیدیم (آیه 29 سوره حجر) و چراغ های ستارگان را برای راهنمائی او در تاریکی های بیابان و دریا بر افروختیم (آیه 97 سوره انعام)
در قرآن چندین بار از خلقت کائنات در شش روز سخن رفته است , ولی در یک سوره این مدت هشت روز تعیین شده است: "و زمین را در دو روز آفریدیم , و آسمان ها را در دو روز دیگر , و آنچه را که در روی زمین است در چهار روز دیگر آفریدیم " (آیه 9-12 سوره فصلت).البته باید توجه داشت که خدا در قرآن گفته: "کن فیکن".یعنی خدا در هنگام آفرینش میگفت بشو و میشد.در ادیان سامی خداوند جهان را از " هیچ " آفریده است . در تورات آمده است که: خدا گفت " روشنایی شود و روشنایی شد"خدا گفت زمین نباتات برویاند ،علفی که تخم بیاورد و درخت میوه ای که موافق جنس خود میوه آوردکه تخمش در آن باشد بر روی زمین، و چنین شد . خدا گفت زمین جانوران را موافق اجناس آن ها بیرون آورد، بهایم و حشرات و حیوانات به اجناس آنها چنین شد....
در قرآن آمده است که: خدا آسمان و زمین را برای غرض محقق و حکمتی بزرگ آفرید خدا انسان را از آب نطفه بیافرید...... و چهار پایانی را برای انتفاع شما نوع بشر خلقت کرد...... و اسب و اشتر و حمار را برای سواری و تحمل ، مسخر شما گردانید و چیزی دیگر که شما هنوز نمی دانید برای شما خواهم آفرید.به این ترتیب در مذاهب سامی خداوند جهان و موجودات را از هیچ آفرید
در احادث اسلامی به نوبه ی خود آمده است که خداوند در شب معراج به پیامبرش محمد اطلاع داد که زمین را روز شنبه , کوه ها را روز یکشنبه , گیاهان و درخت ها را روز دوشنبه , آفریدنی های ناخوشایند را روز سه شنبه , نور را روز چهار شنبه , و حیوانات را روز پنجشنبه و آدم را روز آدینه اندکی پس از نماز جمعه آفرید (مشکوه المصباح زمخشری). بیضاوی در تقسیر مشهور خود از قرآن (انوار التنزیل و اسرار التاویل) تصریح میکند که خداوند آسمان ها را در روز پنجشنبه آفرید و خورشید و ماه و ستارگان را روز جمعه در آنها جای داد.
قرنهای پیاپی مومنان یهودی مسیحی و مسلمان بر این عقیده بودند که همه اختران تنها به خاطر روشن کردن روز ها و شب های آدمیان در آسمان جا داده شده اند: "و خدا ستارگان را در فلک آسمان گذاشت تا زمین را روشن کنند" (تورات سفر پیدایش باب 1) , " و چراغ های ستارگان را برای راهنمایی آدمیان در تاریکی های بیابان و دریا برافریختیم" (آیه 97 سوره انعام , آیه 5 سوره یونس , آیه 33 سوره انبیاء , آیه 37 سوره فصلت , آیه 5 سوره ملک). " و خداوند آدم را به صورت خود آفرید به او گفت که بارور شود و بر ماهیان دریا و پرندگان آسمان و همه حیواناتی که بر روی زمین میخزند و حکومت کند , و همه گیاهان تخم داری که بر روی تمام زمین است و همه درخت های میوه دار برای او خوراک باشد زیرا که برای او ساخته شده است" (تورات , سفر پیدایش باب 1) . "و همه موجودات زمین را برای بهره شما آدمیان خلق کردیم (سوره بقره آیه 29) , " و اسب و قاطر و الاغ را آفریدیم تا بر آنها سوار شوید , و چهار پایان را آفریدیم تا از مو و پشمشان بهره ببرید و گوشتشان را بخورید ( آیه 7 و 8 سوره نحل) , "و برای شما نخلستان ها و تاکستان ها را آفریدیم تا میوه های فراوان از آنها بخورید (آیه 18 سوره مومنون) , "و مقرر کردیم که یکجا باغ انگور باشد و جایی مزرعه غلات (آیه 3 سوره رعد)".
هم چنین در تورات و انجیل آمده است: " در ابتدا خدا آسمان ها و زمین را آفرید... و خدا گفت روشنایی بشود و روشنایی شد و خدا روشنایی را دید که نیکو است , و خدا روشنایی را از تاریکی جدا ساخت . ... و شام بود و صبح بود روز اول" ولی در شرح کار های خداوند در روز چهارم آفرینش گفته میشود که : "و خداوند گفت که نیرها در فلک آسمان باشند تا به زمین روشنی دهند و روز را از شب جدا کنند , و خدا دو نیر بزرگ ساخت که اعظم را برای سلطنت روز و اصغر را برای سلطنت شب , و ستارگان را , و همه آنها را در فلک آسمان گذاشت تا بر زمین روشنایی دهند , و خدا دید که نیکوست , و شام بود و صبح بود روز چهارم"( بدین ترتیب در سه روز اول آفرینش قبل از آفرینش ماه و خورشید , شب و روز شده بود!)
در باب آفرینش انسان هر سه آئین سامی باور دارند که خدا اولین انسان , آدم را از گل آفرید و در او از روح خود دمید.پس از چندی حوا , همسر آدم و نخستین زن , را از دنده ی چپ آدم آفرید.(البته برخی از مسلمانان آفرینش حوا از دنده ی چپ آدم را رد میکنند و باور دارند که خدا , حوا را از گل باقی مانده از آدم خلق کرد.)خدا به این زوج دستور داد که در بهشت بگردند و از همه ی میوه ها به غیر از یکی (که به میوه ی معرفت نیک از بد معروف است) نخورند.برخی این میوه را گندم برخی سیب و ... میدانند.خلاصه روزی شیطان , مقرب ترین فرد قبل از آفرینش آدم به خدا که به دلیل سجده نکردن به آدم از درگاه الهی رانده شده بود و قسم خورده بود آدم را فریب دهد , مار را فریب داد و به داخل دهن او رفت و به قصد فریب دادن آدم وارد بهشت شد.(البته لازم به ذکر است که مسلمانان قبول ندارند که شیطان از از طریق راه یافتن به دهن مار و پنهان شدن در کالبد مار حوا را فریب داده.باید از آنها پرسید پس او که از درگاه الهی رانده شده بود چگونه دوباره توانست به آن راه یابد؟).بقیه داستان را از تورات نقل میکنیم: "و زن (حوا) به مار گفت از میوه درختان باغ میخوریم لیکن از میوه درختی که در وسط باغ (بهشت) است نمیخوریم , زیرا خدا گفت از آن مخورید وگرنه میمیرید" "... و مار به زن گفت: هر آینه با خوردن این میوه نخواهید مرد , بلکه خدا میداند در روزی که از آن بخورید چشمانتان باز میشود و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید شد.پس زن از میوه درخت گرفته بخورد و به شوهر خود نیز داد". گفته شده پس از این نافرمانی از امر الهی و خوردن میوه ممنوعه عورت آدم و حوا پیدا شد.پش شرم کردند و عورت های خود را پوشاندند و خود را از خدا غایم کردند. ادامه این داستان را از تورات میخوانیم" ... و خداوند گت: اینک که آدم از درخت معرفت نیک و بد خورده همانا مثل ما شده و عارف نیک و بد گردیده است , و اینک مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز گرفته و بخورد و تا ابد زنده بماند.پس خدا او را از بهش بیرون کرد تا کار زمینی را که از آن گرفته شده بود بکند و شمشیر آتشباری را که به هر شو گردش میکرد مامور ساخت تا درخت زندگی را محافظت کند"
"... و آدم به زن خود حوا در آمد و او آبستن شد و قابیل را زائید , و بار دیگر آبستن شد و هابیل را زائید , و هابیل یه گله داری پرداخت و قابیل به زراعت.و بعد به مرور ایام قابیل از محصول زمین خود برای خداوند هدیه آورد و هابیل نیز نوزادان گله خود و پیه آنها را برای خداوند آورد , و خداوند هدیه هابیل را پسندید اما هدیه قابیل را منظور نداشت.پس خسم قابیل برافروخته شد و سر خود را به زیر افکند.آنگاه خداوند به او گفت چرا خشمناک شدی؟اگر تو هم هدیه ای مثل هابیل می آوردی هر آینه قبول من میشد.و واقع شد که چون به صحرا رفتند قابیل بر برادر خود هابیل برخاسته او را بکشت".این داستان با اندکی تفاوت در قرآن و احادیث هم آورده شده است.
پایان بخش اول .ادامه دارد... نوشته شده در مهشید 26 بهمن 3747 زرتشتی

۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

درود
دوستان همان گونه که میبینید آدرس وبلاگم را دگرگون کردم و از بلاگفا به بلاگ اسپات آمدم.شوند این جا به جایی هم 2 چیز است:
1.بخش دیدگاه های وبلاگم در بلاگفا بسته شده بود 2.امنیت بلاگفا پایین اومده بود
از تمامی دوستانی که تازه به این وبلاگ سر میزنن خواهش میکنم 3 جستار پیشین را هم بخوانن.هر کس هم خواهان تبادل لینک هست مرا آگاه سازد تا لینکش را در وبلاگم بگذارم

دنباله ی جستار خدا و خدایان در آئین بهی(زرتشتی) :
آنچه که از منابع ناقص در باب پژوهش در این مقطع زمانی بدست می آید این است که آریا ها هنگام عزیمت از سرزمین اولیه شان "اریان و یوچه" به فلات ایران اهورا را به عنوان یکی از ایزدان در کنار سایر ایزدان پرستش میکردند.قدرت زرتشت در برتری دادن و اثبات حقانیت اهورا در بین دیگر ایزدان در نزد ایرانیان بود.او نه تنها عناصر دیگر چون آناهیتا و مهر و غیره را رد نکرد بلکه آنها را در مرحله ی پایین تری از تفکر مزدایی به خدمتگذاری این آئین گمارد.در تعالیم زرتشت هیچ واسطه ای میان خدا و انسان وجود ندارد زیرا خدا چونکه در درون انسان است چندان به انسان نزدیک است که انسان میتواند مستقیما با او هم سخن شود آن گونه که زرتشت با او به عنوان یک دوست و آشنای دیرینه هم سخن میشود و مسائل و مشکلات خویش را با او در میان میگذارد.این همه خطابهای دوستانه به اهورامزدا در گاتها که زرتشت کرده است یکی از اهدافش تعلیم دادن به انسان ها است که میشود اینگونه خدا را مورد خطاب دوستانه قرار داد ولی برای آن شرطی قرار داده است و آن اینکه انسان خویشتن را با خصلت های نیک اندیشی و راستی و عدالت بیاراید.(پایین تر در بخش آئین زرتشت کوتاه به این خصلت ها می پردازیم)در گاتها خدا اینگونه توصیف شده : اهورامزدا آفریدگار و پروردگار جهان است.نگهدارنده ی زمین و آسمان و به جریان اندازه ی خورشید و ماه و اختران و رودها و بادها و ابر ها اوست.روشنی و تاریکی خواب و بیداری و شب و روز را او آفریده و ذات او ابدی و ازلی ست و همیشه بوده و خواهد بود.نزدیک ترین دوست انسان و خیرخواه همگان است.رحمتش شامل همه کس و همه چیز در جهان است و به وسیله ی وهومنه(خرد) و ارته(عدالت) مردم را به کمال میرساند .حکیم است و به ندای بندگان خواهنده اش پاسخ میدهد.....او خدا و راستی را به نحوی مطرح میکند که هردو یکی اند.یعنی هیچ تفاوتی میان این دو مفهوم مجرد نیست.هم چنان که "فیثاغورث" نیز گفته است : "بر طبق تعلیمات زرتشت خداوند با راستی یکسان است" .در همه جای گاتها چنین نمودار است که تجلی فروغ اهورامزدا را میتوان در ژرفای دل هر انسان باتقوا و نیک اندیش و خیر خواه یافت و نه در جای دیگر.خدا در تعالیم زرتشت خیر محض دانایی محض و نور محض است "هگل" در این باره میگوید : "در دین زرتشت خدا دارای شکوه و وجاهت است و این محبوبیت به خاطر نیکی آن است.برهما خدای هندی ها چون یکسره میان تهی بود در نتیجه شکوهی نداشت.نه خوب بود نه بد.چیزی که هیچ گونه صورت و سیمایی ندارد نمیتواند خوب یا بد باشد.به همین دلیل بود که اخلاق جزء اساس دین هندو نبود.ولی خدای زرتشت عین نیکی است".بر خلاف دیگر جهان بینی ها خدای زرتشت دارای هیچ کدام از صفات قهار جبار منتقم متکبر مکار و ... نیست.خدا در تعالیم زرتشت جهان را بر پایه ی عدل بنا نهاده و با ارته به جهان مینگرد.هم چنین انسان را با اختیار آفریده و جهان را به او سپرده تا آباد بدارد.انسان در قبال این آزادی مسئولیتی عظیم دارد و بر اوست که از اندیشه نیک و عدالت پیروی کند و راه درست و نیکو کاری را به مردم بیاموزد و همگان را از آز و دروغ و خشم و کینه و نفرت دور سازد.زرتشت در هیچ جا نگفته که خدا هرکه را دوست میدارد دستش را میگیرد و به سوی خودش میکشد.ولی همواره تاکید میکند که هرکه نیک اندیش باشد از سپنته منیو (منش قدسی) برخوردار خواهد و راه راست را به یاری فضیلت آرمئیتی (تقوا) خواهد یافت و خواهد پیمود و دیگران را نیز راهنمایی خواهد کرد.در جای جای گاتها میبینیم که انسان جانشین خدا بر روی زمین است و جهان در اختیار انسان قرار گرفته تا آن را از نیرو های اهریمنی بزداید و دروغ و کینه را بر اندازد و برادری و همزیستی را در همه جای جهان برقرار کند.پروردگار به انسان قدرت تشخیص خیر و شر و نیک و بد عطا کرده تا از خیر حمایت و با شر مبارزه کند.


آئین زرتشت:
فلسفه ی بعثت زرتشت را خود او در یکی از سروده هایش چنین بیان کرده است:وقتی به سبب رفتار های ناشایست دیو پرستان مردم فریب ستم و رنج و فساد در جهان گسترده شد و مردم فریب دیو ها را خوردند و به بد کاری گرویدند گئوش ارون(روح هستی)دست استغاثه به درگاه پروردگار بلند کرد و از بی یاوری و بی رهبری و بی حامی بودن خویش گله کرد و از پروردگار استدعا نمود که کسی را بفرستد تا مردم و جهان را از دست دیو ها برهاند و رنج و فساد را از جهان براندازد.پروردگار به ارته که منش راستکرداری و عدل و داد بود فرمود تا یکی از مردم پاکدامن و نیکوکردار را از صفت عدالت و راستی برخوردار کرده به او یاری کند تا با دروغ پرستان و ستم پیشگان به مبارزه برخیزد.ارته عرض کرد که چنین ماموریتی باید به کسی سپرده شود که نیرومند و با عطوفت و مردم دوست و بی آزار باشد تا مردم نیک اندیش با او همراهی کنند و در پشت سر او با تبهکاران به مبارزه برخیزند.پروردگار گفت که یکی از بندگان پارسا و نیک اندیش را برای انجام این ماموریت برگزیده است و او رزت اشتر پسر اسپیتامه است.گئوش ارون و ارته(روح هستی و عدالت)از شنیدن این سخن شاد شدند و با پروردگار عهد کردند که با همه ی توان خویش به پاکان و نیکوکاران یاری داده از آنها حمایت کنند.چونکه زرتشت مردی تنها و بی یاور و کم توان بود به وهومنه و خشتر(منش نیکوکاری و منش قدرت دادگرانه)دستور رسید که زرتشت را از نیروی خویش بهره مند سازند و او را در راه انجام ماموریتش یاری دهند.برای اینکه سخنان زرتشت در میان مردم نیک اندیش مقبولیت یابد پروردگار به او یک بیان شیرین عطا کرد تا بتواند دل های مردم را به شنیدن رهنمودهایش جلب کندزرتشت یک انسان دردشناس معمولی است که مزیتش در دردشناسیش است و در تلاش برای التیام درد های بشر و آوردن شادی به جامعه ی انسانهاست.زرتشت هرچه میگوید از درون خودش برمیخیزد.زرتشت اراده ی خدا را با تلاش و جستجو و همچنین مطالعه در نظم طبیعت کشف کرده و با اراده ی خودش تصمیم گرفته که دیدگان انسانها را بر روی حقایق بگشاید که باعث شادی در زندگی این جهانی و نیک فرجامی در زندگی اخروی است.برترین نشانه ی ایمان در دین زرتشت پندار نیک گفتار نیک و کردار نیک است که در راه شادی و خوشی انسانها به کار گرفته شود. پیام اصلی زرتشت آن است که انسان وظیفه دارد که وسائل شادی و آسایش و آرامش دیگران را فراهم سازد. در تعالیم زرتشت آنچه خشنودی خدا را باعث میشود نیک اندیشی نیک رفتاری و نیکو کاری به هدف آبادسازی جهان است. زرتشت بر پا خاسته بود تا مردم را خدمتکار یکدیگر کند. هدف تعالیم زرتشت ساختن دنیای کنونی ایت.اساس و پایه و مایه ی تعالیم زرتشت تبلیغ برای دنیا سازی و شادزیستی استاز این رو نباید زرتشت را در ردیف پیامبرانی قرار داد که در ادیان سامی شناخته ایم.نمیتوان صفت پیامبر به مفهومی که از ادیان سامی آمده است را برای شخصیتی چون زرتشت به کار برد.زرتشت نه غیب دان است و نه معجزه گر نه معصوم نه مافوق بشر.نه با ادعای اینکه ((ولی امر انسانهای روی زمین است)) طالب اطاعت چشم و گوش بسته ی مردم از خودش است نه خواهان نابودی مخالفان خویش است نه طالب فرود آمدن خشم خدا بر مخالفان خویش و شکنجه های آنچنانی برای آنها است و نه تبلیغ گر جهاد و کشتار انسانهاست.پیام زرتشت به بیان امروزی ((نفی مطلق جهاد برای گسترش دین و سلطه)) بود."گلمنت هوارت" در این باره گفته : "ایرانیان باستان دین خود را به کسی تحمیل نمیکردند در حالی که روی سکه های ساتراپ ها نه تنها نگاره ی فروهر بلکه نگاره ی بعل طرسوس و غیره را نیز میبینیم". زرتشت اعلام نمود که اهورامزدا سپنته منیو(منش مقدس) و وهومنه(منش نیک اندیشی) و ارته(منش عدالت) او را برای راهنمایی بشر و جلوگیری از جنگ ها و تجاوز ها و دشمنیها فرستاده تا برادری صلح و امنیت را در جامعه برقرار کند.او دریافت خوبی و بدی خصلت های ذاتی بشر هستند و کوشید کلیدی برای گشودن قفل این تضاد که درون انسان نهفته است را بیابد.شاید زرتشت نخستین انسان در عرصه ی تاریخ باشد که به این حقیقت متضاد بودن سرشت بشری پی برد و در صدد حل این تضاد بر آمد.وی در همه های سروده هایش خطاب به مردم تمام گیتی میگوید که خواهان آن است که مردم سراسر گیتی به اهورا روی آوردند و از دیو دور گردند تا ستیز و اختلاف از بین برود و همه ی بشر در آرامش به سر برند.بیشتر سروده های زرتشت حالت یک گپ گفت (مونولوگ) دوستانه با اهورا مزدا را دارد.خدا در سروده های او نه یک پادشاه قهار جبار منتقم خشم آور پرزور بلکه یک دوست بسیار دان و مردم دوست و مهر ورز است.او وقتی خدا را مورد خطاب خویش قرار میدهد و از او یاری می طلبد که بتواند مردم را به راه نیکی و راستی رهنمون شود چنان با خدا سخن میگوید که انگاری یک دوست در برابر یک دوست نشسته است و با او مشورت و نزد او گلایه میکند.او وقتی با خدا سخن میگوید انگاری خدا در درون او است و او در حقیقت با ضمیر خودش و درون خودش سخن میگوید و در تلاش است تا راهی موفقیت آمیز برای اصلاح جامعه و برطرف کردن کزیها بیابد.در سروده های زرتشت میبینیم که او در تلاش برای یافتن حقیقت و منشا نیکی از راه مکاشفه ی درونی در پرفای ضمیر خویش به شناخت خدا نایل شده است(یسنا 31/ 7-9).چنین شناختی از خدا ناشی از یک پرسش اساسی است که زرتشت از خویشتن کرده بوده است.و آن همانا این پرسش است که هدف از خلقت انسان چیست و انسان برای چه به این دنیا آمده و هدف غایی زندگی بشر چیست؟(یسنا 44).در تعالیم زرتشت انسان ذاتا نیک اندیش و عدالت گرا دانسته شده(یسنا 4/47).زرتشت اساس تعلیمش را بر روی محبت به آفریدگان اهورامزدا بنا نهاد و مسئولیت اول و آخر انسان را همزیستی با هم و حمایت رودخانه ها و کشتزار ها و درخت و جانوران اهلی اعلام کرد و هر گونه تعدی به آنها نکوهیده شده.به عقیده ی زرتشت مردم ذاتا گرایش به نیکی دارند و از بدی بیزارند و اگر بد آموزی های رهبران مردم فریب و مدعیان دروغین نمی بود همه درست کردار و آشتی جو و مهر پرور می شدند.وی تصریح می کند که شر و بدی نه متعلق به جهان انسانها بلکه از آن اقلیم هفتم و خوانیرث است که اقلیم دیو ها است و دیو ها این شر و بدی را گسترانده و مردم را با وعده های دروغین و فریبا شیفته ی متاع دنیایی کرده در دلهایشان آرزو ی جاودانگی نهاده اند و به این وسیله به دست این فریب خورگان خشونت می پراکنن و جهان را به تباهی میکشانند و درد و رنج را برای بشیریت می آورند.آنچه در تعالیم زرتشت توجه محققان را به خود جلب می کند آن است که او خودش را اصلاح گر و احیا کننده ی ادیان قبیله یی موجود اعلام نمیکند بلکه با باور های موجود به مبارزه برخاسته و به جای آنکه در صدد پالودن آنها باشد در تلاش بر اندازی آنها ست و مجموعه ی تعالیمی که ارائه میکند برای جوامع اطراف او تازگی دارد.زرتشت به انسان ها نمیگوید که بیایید تا خدا شناسی را من به شما بیاموزم بلکه می گوید که من چند خصلت نیکو که از صفت های خدایند و فضایل ملکوتی اند را به شما می آموزم.شما اینها را بگیرید و به کار ببندید پندار و گفتار و رفتار نیک داشته باشید آنگاه خواهید توانست که همنشین و هم سخن خدا و حتی شبیه خدا شوید.او تصریح میکند که خدا را به وسیله ی پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک و به وسیله ی برخورداری از فضایل وهومنه و ارته توان شناخت و به همین وسیله اراده ی او را انجام توان داد(یسنه 8/41 و 1/47).به عبارت دیگر او می آموزد که عوامل و اسباب نزدیکی به خدا و شبیه خدا شدن در درون خود انسان نهفته است و هر انسانی که مایل باشد میتواند که آنها را کشف کند و به کار بندد و خویشتن را به کمال و خداگونگی برساند.زرتشت تعلیم میداد که انسان میتواند با برخورداری از فضایل ملکوتی خود را شایسته ی رسیدن به سعادت دو جهانی و همسانی با اهورامزدا سازد.معنای تقوا در تعالیم زرتشت آن است که انسان با مجموعه ای از فضایل والای اخلاقی که از ذات اهورامزدا نشات گرفته اند یکی شود.اهورامزدا فضیلت کامل و مقدس تریت ذات است.انسان نیز میتواند با دست یابی به فضایلی که مخصوص اهورامزدا است خود را خداگونه سازد و شبیه اهورامزدا شود.زرتشت این فضایل را به گونه ای مطرح نموده است که انگار میخواهد مراحل طی راه کمال را به انسان تعلیم دهد.یعنی تعلیم میدهد که انسان اگر میخواهد به رستگاری برسد باید از صفاتی پیروی کند که مخصوص خدا است و بکوشد که با پیروی از این صفت ها خودش را خدا گونه سازد و در همه ی امورش همچون خدا باشد.این فضایل عبارت اند از:1-وهومنه :نخستین فروزه ی اهورامزدا , "اندیشه ی نیک" است که به زبان گاتایی به آن وهومن میگویند.این صفت که بعد ها در آئین مزدایسنه به صورت اصل "پندار و گفتار و کردار نیک" تعلیم داده شد سر آمد همه ی فضایل است.این واژه ۱۲۷ بار در گاتها تکرار شده و در پارسی امروز به بهمن تبدیل گشته است.

2- ارته : دومین فروزه ی اهورامزدا , ارته به چم عدل و درستی و برابری و راستی , و استواری در پیمان است.این قانونی ست که نظام جهان هستی را درست میکند و آن را به سوی روشنایی جهت میدهد.ارته همیشه با وهومن همراه است یعنی کسی که نیک اندیش باشد برای راستی کردن و درستی نمودن و عدالت ورزیدن و استوار در پیمان بودن نیز آمادگی دارد.ارته سبب میشود انسان کردار خود را با میزان عدل بسنجد و جز راستی پیشه نکند.در واژه شناسی گاتها به آن " اشا" میگویند که 162 بار از آن نام برده شده است.این واژه در زمان هخامنشیان به ارته تبدیل گردید.در زبان پارسی واژه ی اشا به "اردیبهشت" تبدیل شد. 3- خشترا : سومین فروزه ی اهورامزدا , نیروی چیرگی و فرمان روایی بر خود است که در زبان گاتایی آن را "خشترا" مینامند و در پارسی امروزی به آن شهریور گویند. این فروزه نیروی فرمان روایی به سهشهای (احساسات) ویرانگر در جهان درونی خویشتن است.همیشه با وهومنه و ارته همراه است.همین صفت است که برخی از کاویان درست کردار باستان بر خودشان اطلاق کرده بودند.برای نمونه بنیان گذار شاهنشاهی ایران در اواخر سده ی هقتم پیش از میلاد این صفت را بر خود نهاده و خویشتن را "وهو خشتر" نامید.در گاتا آمده است که به یاری خشتر و وهومنه (قدرت سیاسی برخاسته از نیک اندیشی) انسان با دروغ میجنگد و آن را نابود میکند(یسنا 4/31).واژه ی خشترا در گاتها 64 بار تکرار شده است4- آرمئیتی : معادل رحمت و ایثار است.آرمئیتی اطمینان خاطر و رضایت کامل و آرامش است.این اطمینان به معنای آرامش وجدان قناعت مطلق آزادی از تعلقات دنیایی و فروتنی و خاک نهادی است.این واژه ۴۰ بار در گاتها تکرار شده و در زبان پارسی امروزی به "اسفند" تبدیل گردیده است.5- هه اوروتات : پنجمین فروزه ی اهورامزدا , "رسایی و تکامل" است که به زبان گاتائی "هه اوروتات" نامیده میشود که در زبان پارسی امروزی آن را خرداد میگوییم. جهانی که اهورامزدا آفریده همیشه در حال رسائی و تکامل است.در این جهان هیچ چیز ساکن و مرده نیست.همه چیز در حال جنبش و دگرگونی است , و هدف از آفرینش انسان ها همکاری با اهورامزداست تا او را در بهتر و تازه کردن و پیشبردن جهان یاری دهند.واژه ی "هه اوروتات" 11 بار در گاتها تکرار شده. ۶- امرتات : ششمین فروزه ی اهورامزدا , "جاودانگی" ست که پس از گام رسائی و تکامل جای گرفته است.در زبان گاتائی به آن "امرتات" میگویند که در پارسی امروزی به امرداد تبدیل گشته است.این واژه که بیشتر با واژه ی "هه اوروتات" همراه است 14 بار در گاتها تکرار گردیده. کسی که نیک اندیش و نیک منش و خدا دوست و مردم دوست و دادگر و راستکردار و نستوه و استوار و پارسا و فروتن و مهرورز و ایثارگر باشد دلش از نور خدا مالامال است و ذات کاملی است که سزاوار برترین جایگاه و همنشینی با اهورامزداست.انسان هایی که از صفات ملکوتی برخوردار باشند پس از این زندگی در جوار اهورامزدا در سعادت و جاویدان خواهد زیست و هیچ گونه مرگی نخواهد داشت.جهان مینوی اهورامزدا جهانی ست بی مرگ و جاودانه که آرمان نهایی است.در این جهان مینوی رهروان آئین زرتشت در پردیس اهورایی که به آن "سرای سرود" میگویند جاودانه جایگزین میگردند.سرایی که فروغ اهورایی برای همیشه به آن خواهداین شش فروزه به علاوه ی "خرد" که در هستی آفرین ادغام شده در نوشتار های اوستایی امشاسپنتا یعنی نیروهای هفت گانه ی پیش برنده نامیده اند.فروزه ها و نیروهایی که زرتشت از آنها در گاتها سخن میراند نه پند و اندرز هستند و نه دستور و فرمان.آنها پدیده هایی میباشند که زرتشت در پهنه های بیکران اندیشه ی خود در باره ی جهان هستی شناخت و برای مردمان به ارمغان آورد تا آنها با این نیروها بینش خود را بسازند.فضایل هفت گانه ی یاد شده هفت گوهر والا هفت اندیشه ی مطلق و هفت منش اند که از ذات اهورامزدا نشات گرفته اند و انسان نیز میتواند آنها را دارا شود. "هفت شهر عشق" که در ادبیات عرفانی ما مانده است نظرش بر همین هفت فضیلت بوده و در ادبیات اسلامی جلوه ی نوینی یافته است بدون آنکه از حقیقت خویش دور شده باشد.نظریه ی وحدت وجود انسان و خدا که در ادبیات عرفانی ما جایگاه ویزه ای دارد همین رهسپاری به وسیله ی این هقت فضیلت تا مرحله ی خدا گونه شدن است.زنان و مردان آزادی کامل دارند که آنها را بپذیرند یا نپذیرند.پذیرفتن آنها "ثواب" نخواهد داشت و نپذیرفتن آنها "گناه"به حساب نخواهد آمد.چون این دو وازه در گاتها به کار برده نشده اند.در برابر آن گاتها همیشه از هماهنگ کردن خود با قوانین راستی و در برابر آن نبرد با دروغ سخن گفته است.و این آزادی در گزینش میان هم آهنگی با راستی و یا هم آهنگی با دروغ است که از هر زن و مردی نه تنها یک انسان دینامیک "یعنی انسانی که در سرنوشت خود شرکت میکند" خواهد ساخت بلکه از او یک مرد یا زن مسئول به وجود خواهد آورد که در درازای زندگی مسئولیت رفتار و کردار خود به دوش بگیرددر هیچ دین دیگری از ادیان باستانی و نوین به انسان چندان مرتبه و منزلت داده نشده است که زرتشت به انسان داده است.انسان در تعالیم زرتشت قادر است که با تلاش و کوشش خویش به همه صفاتی که از آن خداست دست یابد.تنها دینی که انسان را به چنین منزلتی والایی بالا برده و او را خدا گونه شمرده دین زرتشت است.زرتشت از سویی خدا را تا مرتبه ی یک دوست خوب پایین آورده و درون انسان جای داده و از سوی دیگری رسیدن انسان تا مرحله ی خداگونگی را امری امکان پذیر میداند.این عقیده ی او از آنجا ناشی شده که او خدا را درون انسان میبیند و بر خلاف آنچه که پیامبران ادیان سامی تعلیم داده اند خدا در تعالیم زرتشت یک ذات دست نیافتنی و بیرون از جهان انسان ها نیست بلکه هر انسانی اگر اراده کند خواهد توانست که خویشتن را شبیه خدا سازد و همنشین خدا شود.زرتشت که اساس تعالیم خود را بر توحید قرار داده بود تا چند خدایی را از جهان بر اندازد به طور مکرر تعلیم میداد که هیچ خدایی جز اهورامزدا وجود نداردخرد در تعالیم زرتشت از جایگاه ویزه ای برخوردار است و بهترین عطیه یی است که به انسان داده شده و یکی از اوصاف آن همان وهومنه است.خرد یعنی نیروی تمیز دادن خوب از بد .راست از دروغ .دادگری از بیدادگری. اندیشه و گفتار و پندار پیش برنده از اندیشه و گفتار و پندار پس برنده. آرامش ار تشویش. شادی از افسردگی. عشق از نفرت. آبادگری از ویران گری. رسائی و تکامل از بازدارندگی و...خوب در تعالیم زرتشت عبارت است از:دوست داشتن همه آفریدگان اهورامزدا و به ویزه انسانها که برترین آفریدگان اویند و دوست داری حیوانات اهلی و گیاهان و آب ها.تلاش برای آباد کردن جهان با کار کردن.همزیستی و مسالمت با همگان و خودداری از خشم و جنگ.کمک به دیگران در انجام کارهای نیک.تلاش خستگی ناپذیر برای نشر راستی و بر اندازی کزیها و کوشش برای خوشبخت کردن دیگران(یسنا 4/28 و یسنا1-2/ 31 )آنچه در تعالیم زرتشت بد و ناشایسته است عبارت است از: بد آموزی و مردم فریبی و گمراه کردن مردم.خشم و کین و نفرت و جنگ و خونریزی و از میان بردن مردم جانواران و گیاهان.نوشیدن شراب مستی بخش و برپا داشتن مراسم خشن عبادی همراه با رقص و پایکوبی و تقدیم قربانی حیوانی به خدایان دروغین.فریب مردم فریبان خوردن و تسلیم زورمندان شدن و در اثر تلقین های رهبران بد آموز در راه کج رفتن نیز بد و ناشایست و مستوجب کیفر اخروی است زیرا کسانی که گرهما و قبیله اش(متولیان دین) را بیش از حق و راستی دوست بدارند بدترین راه را برای خود برگزیده اند(یسنا 18/31 و یسنا 9-12 /32 و یسنا 10/47 و یسنا 3-4 /49)هدف غایی بشر: هدف زرتشت ساختن یک جامعه ی مبتنی بر برادری و تقوا است و بر آن است که انسان هایی را بپرورد عاری از خوی افزون خواهی و خشم آوری و تجاوزگری.فضیلت انسان بنابر تعالیم او به پارسایی (آرمئیتی) است و پارسایی عبارت است از هرچه به انسان ها زیان می رساند و انجام هرچه برای خود و دیگران سعادت به همراه می آورد.در جهان بینی زرتشت جهان همیشه در حال دگرگونی و پیشرفت است.هیچ چیزی در این جهان ثابت نیست و نیروهای آفریننده و سازنده و افزاینده این جهان را هر دم به پیش میبرند و نو و تازه میگردانند.به این نیروها "سپنتامینو"میگویند.مردم باید در این پیشرفت و نوسازی و تازه گردانی و خوشبخت کردن این جهان با نیرو های سپنتامینو همگام گردیده و در روند آفرینش با اهورامزدا همکاری کند.
پایان ۳ از ۵
نوشته شده در کیوان شید ۲۶ دی ۳۷۴۷ زرتشتی

درود
در مورد جستار ۳ از ۵:
به شوند اینکه این جستار بسیار دراز است(خیلی کوشیدم که تا جای ممکن کوتاه باشد)آن را دو بخش کردم.برای اینکه کسی ناراحت نشه با شما پیمان میبندم که جستار ۴ از ۵ (خدا و خدایان در باور ادیان سامی)هم به درازای این جستار باشد و آن را نیز در دو بخش به روز کنم
خدا و خدایان در آئین بهی(زرتشتی)
آفرینش انسان:
در باب آفرینش در نوشته ها و داستان های اوستا به داستان کیمورث که لقبش نیز نخستین اندیشمند است برمیخوریم.سپس میرسیم به اینکه وی چگونه کشته میشود و نطفه ی او بر زمین میریزد و پس از چهل سال گیاه ریواسی دو شاخه از آن میروید.نام یکی از شاخه ها مشی و نام دیگری مشیانه است.بعد از مدتی این دو صورت انسانی پیدا میکنند و مزدااهورا نیز به آنها روح میدهد.در اوستا از آن دو به عنوان اولین اجداد انسان ها یاد شده.اما در گاتهای زرتشت هرگز اشاره ای به این داستان نشده و همان طور هم که پایین تر میگوییم در این جستار هیچ گفته ای که خارج از گاتهای زرتشت باشد نمیپذیریم.

ظهور زرتشت:
به دنبال اوج گرفتن ستیز های قبایلی آریان و زمانی که کاوی ها(حاکمان محلی)در همه جا با هم در جدال برای تشکیل اتحادیه های بزرگ بودند و آرامش و امنیت از جوامع آریایی سلب شده بود زرت اشتر پسر پوروش اسپه از خاندان اسپیتامه به عنوان پیام آور صلح و آرامش و ستیزنده ی لفظی با افزون خواهی های امیران گسترش طلب و سواری خواهیهای متولیان دین ظهور کرد و پرچم مبارزه ی لفظی با کردار های این دو طبقه را برافراشت زرتشت با اطلاع از اینکه ماموریت اصلاح جامعه به او سپرده شده و بار مسئولیت ستیز با نا امنی و برادر کشی و تجاوز و تعدی بر دوش او نهاده شده است از وهومنه(اندیشه ی نیک)یاری میطلبد که بتواند بار سنگینی را که برای هدایت مردم جهان بر دوش خود نهاده است به شایستگی تحمل کند و وظیفه اش را به آن گونه که مورد خشنودی وهومنه است به وسیله ی اندرز و موعظه و تعلیم به سرانجام برساند(یسنا 1/31 و 6/33 )این سخن ها توجه همه ی اوستا شناسان غربی را به خود جلب کرده است زیرا زرتشت در اینجا به درون ضمیر خودش مراجعه کرده و از ضمیر نیک اندیش و خوش نیت خودش یاری میطلبد.این سروده خبر از یک درک عرفانی ژرف میدهد که زرتشت در آغاز راه خویش به آن دست یافته بوده است.به علاوه خوش بینی شدید او نسبت به انسانها را نشان میدهد که عقیده داشته یک دردشناس آگاه خواهد توانست مردم را با اندرز و موعظه به راه شایسته رهنمون شود بدون آنکه نیازی به اعمال زور و جبر و اتکا به نیروی ارعاب باشد.او میخواست پیام خویش را با زبان نه با شمشیر به انسانها برساند و به همین سبب سخنانش را با چنان بیان شیرین و فصیح و بلیغی به نظم کشید که اعجاب اوستا شناسان غربی را برانگیخته است و از اینکه مردی توانسته باشد در آن ادوار دور تاریخ سخنانی با چنان مایه ی ژرف و پربار ادبی و عرفانی بسراید به شگفتی در آمده اندزرتشت و زندگی اش در روایت های کهن به صورت کاملا معمولی به تصویر کشیده شده است.او انسانی آگاه و درد شناس است که هدف خوشبخت کردن بشریت را دارد و در این راه تلاش میکند.بعد ها در نیمه های دوران ساسانی مغان آذربایجان افسانه هایی از معجزات و کشف و کرامات و خارق عادات در باره ی زرتشت ساختند ولی این افسانه ها هیچ کدامشان اصالتی ندارد و حدود 15 سده پس از زرتشت توسط مغان آذربایجانی به تقلید از افسا نه های پیروان انبیای سامی ساخته و پرداخته شده است


خدای زرتشت:واژه ی اهورامزدا به صورت های اهورا , مزدا , مزدااهورا و اهورامزدا بیش از 200 بار در گاتها تکرار شده.اهورا به معنی "هستی آفرین" و مزدا به معنی "ابر خرد" یا دانش بزرگ و یا دانای بزرگ برگردان شده اند.فردوسی در شاهنامه اش وازه "اهورامزدا" را "خدای جان و خرد" ترجمه کرده که بهترین ترجمه میباشد., اهورامزدا خدایی است که "سرچشمه خرد" می باشد و خرد را در جهان هستی برتر و بالاتر از همه چیز استوار نموده.خدای زرتشت یک دوست است . زرتشت مستقیما با خدا که در درون او است همسخن است هم چنین نزد زرتشت شناخت خدا یک امر فطری و ذاتی بشر است و هر انسان نیک اندیشی بالفطره به وجود ذات باری پی میبرد و اراده ی او را در میابد.زرتشت خدا را در نظم شگفت طبیعت کشف کرده است.زرتشت نگریسته و اندیشیده و به جستجوی راههای رساندن جامعه ی بشری به مرحله ی رهایی از درد و رنجها و برخورداری از سعادت و شادزیستی برآمده در این راه به نظم شگفت طبیعت پی برده و نهایتا از این راه به خدا شناسی نائل شده و دانسته که اراده ی خدا چنان است که بشر باید برای شادزیستی و بهزیستی خویش از نظم موجود در طبیعت و خدمت بی منتی که آفریدگان پر برکت خدا -همچون خورشید و ماه و اختران و آب و باد و گیاه- که در اختیار زندگان دیگر قرار میدهند سرمشق بگیرد و این نظم شگفت و خدمت بی منت را در زندگی جمعی خویش مورد پیروی قرار دهد.زرتشت خدا و اراده ی خدا را با تلاش فکری خویش کشف کرده است .زرتشت که به گفته ی خودش مردی سخن ور و شیرین بیان بود تاکید نمود که در جهان تنها یک خدای نادیدنی وجود دارد که پروردگاری مهر ورز مردم دوست و کردگار است و جز او هرچه را که مردم تحت نام خدا می پرستند و به نام آنها جنگ ها به راه می اندازند دیوان مردم فریب اند که بشریت را به تباهی میکشاننداقوام آریایی خدایانشان را با لقب های" اهور" و" دیو"خطاب میکردند و بعد ها اهور خدای مورد پرستش اقوام ایرانی و دیو خدای مورد پرستش آریان مهاجر هند شد.
دنباله دارد....



نوشته شده در ناهید شید ۱۸ آبان ۳۷۴۷ زرتشتی
درود
خدا و خدایان در باور مصریان:
مصریان باستان دو افسانه در مورد پیدایش جهان داشتند. در یکی از آنها رب النوع خپری و در دیگری رب النوع آتوم خالق خدایان و انسانها بودند.در افسانه ی اول چنین آمده: در ابتدای خلقت جهان تنها رود نیل وجود داشت تا این که خپری (خدای خدایان ) از آب بسیار عمیق رود نیل همه چیز را آفرید . در یکی از کتیبه ها از او نقل قول شده است "آسمان و زمین وجود نداشت من همه چیز را از چرخش آب عمیق رود نیل آفریدم . من جادوی خود را در راهروی مات پخش کردم و آنگاه شو(خدای هوا )و توفنت(الهه ی رطوبت)را آفریدم و آنها از دهانم بیرون آمدند"و در افسانه ی دوم میخوانیم که "در ابتدای خلقت جهان تنها خورشید و رود نیل وجود داشت تا اینکه از چرخش آب نیل تپه ای به نام بن بن ظاهر شد در حالیکه روی آن "آتوم" ایستاده بود . پس آتوم دو بار سرفه کرد .باسرفه ی اول پسرش "شو" و با سرفه ی دوم دخترش "توفنت" را آفرید.اما چند روز بعد شو و توفنت برای گردش از خانه دور شده بودند در راه بازگشت گم شدند آتوم که نگران فرزندانش شده بود چشمش را در آورد و دنبال فرزندانش فرستاد. هنگامی که شو و توفنت به سوی پدر بازگشتند . آتوم بسیار خوشحال شد وآنقدر اشک ریخت که از این اشکها . انسانها بوجود آمدند. پس از آن شو و توفنت با هم ازدواج کردند و" گپ (خدای زمین) "و" نوت (الهه ی آسمان )" را به دنیا آوردند.آنگاه شو دخترش را روی دستانش بلند کرد تا سایه ی او روی گب بیفتد . پس از مدتی نوت و گب باهم ازدوج کردند و 4فرزندبه دنیا آوردند دو پسر به نامهای "ازیریس" و "ست"(که پایین تر بیشتر به این دو میپردازیم) و دو دختر به نامهای "ایسیس" و "نفتیس"
دین و مذهب برای مصریان باستان حیاتی بود.فراعنه ی مصر علاوه بر اینکه فرمان روایانی با قدرت بودند و کلامشان قانون بود مردم را از لحاظ روحانی نیز کنترل میکردند و خدای آنها بودند.اگر چه معلوم نیست که چطور مردم به این باور رسیدند که فرعون ها را خدا بدانند آنچه معلوم است این است که در دوران سلطنت قدیم فراعنه را پسر رع , خداوند خورشید , میدانستندهنگام نزدیک شدن به سلطان اتباع وی به نشانه ی احترام تعظیم میکردند و پیشانی بر زمین میساییدند.در یکی از منابع مصر باستان قدرت و خرد فراعنه به این گونه توصیف شده:"چیست که تو ندانی؟کیست که از تو خردمندتر است؟کجاست که تو ندیده باشی؟...اگر تو به آب بگویی (( بر فراز کوه ها بالا رو)) نهر مطابق فرمان تو جریان میابد.چرا که تو رع هستی... توانایی و اقتدار در دهان تو و درک ودریافت در قلب توست.کلام تو کلام مات (خداوند حقیقت) است و خداوند روی لبهای تو نشسته است.... برای تو ابدیت تقدیر شده است.همه چیز مطابق خواست تو انجام میشود و هر آنچه بگویی مطاع است"



فرعون هم به عنوان سلطان و هم به عنوان پسر خداوند رع مرکز زندگی مصری بود و عظمت مصر مستقیما به نفوذ وی وابسته بود , کسی که با شفاعت نزد سایر خدایان برکت را به مصر می آورد.مصری ها علاوه بر اینکه فرعون را خدا میدانستند حدود 2000 خدای دیگر هم میپرستیدند حتی دوهزار بعد از آن هرودوت , مرخ یونانی , در سفر به سرزمین فراعنه گفته بود: "به نظر میرسد تعداد خدایان در این سرزمین از تعداد انسان ها بیشتر باشد"مصری ها باور داشتند که خدایان بر طبیعت و تمام جوانب زندگی از تولد تا مرگ حاکمند.بعضی از خدایان به شکل انسان بودند برخی به شکل حیوانات و عده ای نیز حاصل ترکیب این دو با بدن هایی شبیه انسان و سر حیوانات بودند.منشا این خدایان به طور نسبی شناخته شده است.برخی از این خدایان در دوران پیش از سلسله ها ظهور کرده اند.در زمانی که هر دهکده شهر و منطقه خدای خاص خودش را داشت.با گذشت زمان تعدادی از این خدایان مشهور تر شدند و به عنوان خدایان بزرگ و الهه های بزرگ مصر شناخته شدند.مهمترین خدا در دوره ی سلطنت قدیم خداوند خورشید با سر باز به نام رع بود.مصری ها معتقد بودند او هر روز در مشرق متولد میشود و در طی روز در آسمان سیر یکند و مثل پیر مردان هر شب در مغرب میمیرد.طی شب او در زیر زمین منطقه ای که مرده ها در آن جای گرفته اند سفر میکرد تا دوباره به شرق برسد.یکی از منابع مصر باستان رع را چنین توصیف کرده است: " بر فراز گنبد آسمان بر می آید تا هر روز به خورشید زندگی دهد"



به جز رع در میان خدایان بزرگ میتوان به ازیریس , خداوند مرگ , اشاره کرد خدایی که حاکم زیر زمین بود.مصری ها معتقد بودند که روزگاری ازیریس حاکم مصر بوده است.درواقع او به صورت فراعنه توصیف شده است.فرعونی که تاج بر سر دارد و در حال حمل سایر نماد های مربوط به منصبش مومیایی شده




ازیریس را برادرش ست , خداوند طوفان و خشونت , بر تخت پادشاهی به قتل رسانده بود.ست خدایی ست که غالبا به صورت تنه ی انسان با سر یک حیوان درنده ی نا شناخته به تصویر کشیده شده است.طبق افسانه های مصری انتقام مرگ ازیریس را پسرش , حوروس , گرفته است که معمولا به شکل باز نمایش داده میشد.

خدایان مهم دیگر شامل آنوبیس تحوت حتحور بوده اند.آنوبیس خداوند حنوط(کفن و دفن)بود که سرش به شکل سر شغال بود.تحوت که با سر لک لک آفریقایی(نوعی پرنده ی مصری)توصیف شده است , خداوند کتابت و خرد بود و حتحور الهه ای با سر گاو پشتیبان زنان بود.فرعون رئیس کاهنان تمام مصر بود.اصولا او را خدایان برمیگزیدند تا از پیکر های آنها که در داخلی ترین محراب های معبد تحت عنوان "قدیس مقدسین" نگه داری میشد, مراقبت کند.در عوض خدایان در پیکره هایشان میماندند و برکتشان را بر فرعون و مصر نازل میکردند.اما در واقع کاهنان به عنوان نمایندگان فرعون آیین مذهبی را به جا می آوردند.فرعون معابد عظیمی را در سراسر سزرمین به خدایان اهدا میکرد.معابد مصر به کلیساها مساجد کنیسه ها و آتشکده های امروزی که مردم برای پرستش خداوند در آن جمع میشوند شبیه نبود.بلکه معبد در واقع خانه ی خدایان بود و تنها فرعون و کاهنان حق ورود به آن را داشتند.مردم تنها در روزهای خاص جشن در مراسم پرستش خدای ایالتی شرکت میکردند.اما از آنجا که مصری ها افراد مذهبی بودند در زیارتگاه های کوچک تر محلی خدایان محلی خود را پرستش و در محراب خانه هایشان خدایان خانگیشان را عبادت میکردند.در واقع طبق گزارش هرودوت "مصری ها بیش از هر ملت دیگری مذهبی بودند"اعتقاد به زندگی دوباره یکی از ارکان اصلی باور های مذهبی مصریان بود.در این باره چند نوع تفسیر و توضیح معمول بود.در یکی از این تفاسیر مرده در زمینی در بهشت ساکن می شد که آن را "سرزمین یارو" مینامیدند.در این محل که به مزارع مصر بی شباهت نبود مرده در صلح و وفور نعمت زندگی میکرد.بعضی افراد که قادر نبودند به "یارو" برسند - زیرا یارو را آب احاطه کرده بود - برای یاری گرفتن از حیوانات مقدس نام نویسی میکردند.جیمز هنری , مصر شناس , این سفر را این گونه توصیف میکند:"گاهی اوقات شخص متوفیاز باز یا لک لک کمک میخواهد تا او را از آب عبور دهد...گاهی اوقات خداوند خورشید او را سوار بر قایقش حمل میکند.اما اغلب آنها به خدمات مرد قایقرانی مشهور به "صورا وارو" یا "پس نگر" نیاز دارند زیرا او همیشه صورتش را به عقب برگردانده است تا قایقش را به جلو براند.او همه کس را سوار قایقش نمیکند بلکه تنها کسانی را قبول میکند که در مورد آنها گفته شده باشد: "او, بر خلاف ظاهرش ,ابلیس نیست."بر اساس نوشته های بسیاری از مورخان این نخستین بار در تاریخ بوده است که مردم به ارتباط کیفیت زندگی پس از مرگ با اعمال و رفتار دوران زندگی اعتقاد داشتند.بعد ها مصری ها به این باور رسیدند که مردگان نیک در زیر مصر در جهان زیرین به ازیریس می پیوندند و تنها فرعون مقتدر و خانواده اش همراه با تعداد کمی از اشراف و صاحب منصبان بالا قادرند به زندگی پس از مرگ برسند.حتی کسانی که در دایره ی نزدیکان حاکم بودند نمی توانستند به جهان زیر زمین برسند مگر اینکه حاکم آنها را هدایت میکرد.به این ترتیب به منظور نزدیکی به روح فرعون , اشراف آرامگاه هایشان را در حد امکان نزدیک به آرامگاه فرعون می ساختند و معمولا فرعون زمین و مواد لازم را برای ساختن آرامگاه در اختیارشان می گذاشت.مصریا عادی که نمیتوانستند به زندگی دوباره برسند , مردگانشان را در حفره های کم عمق در شن در کنار آرامگاه های فراعنه و اشراف دفن میکردندمصریان باستان معتقد بودند که روح فرعون برای سفر به زندگی دوباره به یک کالبد نیاز دارد.به علاوه اگر اجازه داده میشد بدن بعد از مرگ بپوسد, روح یا " کا " محکوم میشد که تا ابد به تنهایی بگردد.مصری ها می خواستند از سفر موفق حکمرانشان به جهان دیگر مطمئن باشند , جایی که بر اساس اعتقاد آنها حاکم میتوانست امنیت مردمش را تا ابد تضمین کند.به همین دلیل آنها شیوه ی خاصی را به نام مومیایی کردن ابداع کردند که پیکر فرعون و نیز اعضای خانواده ی او و اشراف برگزیده را که اجازه ی ورود به جهان زیر زمین را داشنتد , حفظ میکرد.هنگامی که فرعون میمرد مستخدمان بدن او را به معبدی نزدیک آرامگاهش میبردند.ابتدا کاهن حنوط کننده بدن حاکم را به آرامی روی یک میز باریک قرار میداد و اندام های داخلیش را تخلیه میکرد تا مانع بوسیدگی شود.سپس از طریق بینی با یک قلاب دراز مغز را قطعه قطعه خارج میکردند.تنها اندامی که برداشته نمیشد قلب بود , زیرا گمان میرفت که مرکز روح باشد.بعد از تخلیه ی اندام ها , بدن فرعون با شراب خرما شستشو داده میشد و با صمغ مر و عطر , پر و دوباره دوخته میشد.سپس حنوط گران آن را با نترون , نوعی نمک , میپوشاندند تا مایعات درون بافت های بدن خشک شود.بعد از هفتاد روز بدن خشک شده را در نیل میشستند و روی پوست روغن و موم میمالیدند.سپس پیکر را در نوار هایی از کتان نازک میپیچیدند.اگر تمام این عملیات درست انجام میشد , بر اساس اعتقاد مصری ها , فرعون مرده به زودی به زندگی باز میگشت.یک منبع باستانی میگوید : "پوستت بتید به خاطر تو بلند شود.استخوان هایت باید به خاطر تو به هم جوش بخورند.اجزای بدنت باید خودشان را به خاطر تو گرد هم بیاورند.پوستت باید به خاطر تو دوباره جفت شود."هنگامی که بدن مومیایی میشد وقت برگزاری مراسم یاد بود فرا میرسید.جسد را در سه تابوب بزرگ تو در تو میگذاشتند.سپس هر سه تابوت را در یک تابوت بزرگت سنگی میگذاشتند و روی یک پایه تابوت قرار میدادند که به آرامگاه کشیده میشد.کاهنان پیشاپیش یک گروه بزرگ حرکت میکردند بخور مر می پراکندند و دعا میخواندند.بعد از کاهنان خانواده ی فرعون بودند که توسط ملکه ی گریان هدایت میشدند.او برای نشان دادن اندوهش روی صورتش کثافت میمالید و پیراهنش را میدرید.در پایان صف طویلی از عزاداران شامل خویشاوندان و کارگزاران دربار می آمدند.مستخدمان لباس ها غذا اسلحه جواهرات اسباب و اثاثیه و سایر لوازمی که ارباب مرده شان در زندگی بعدی استفاده میکرد , حمل میکردند.


پایان ۲ ار ۵ ... ناهید شید ۲۷ آذر ۳۷۴۷ زرتشتی
خدا و خدایان در باور های مردمدر این مجموعه جستار ها میخواهم خدا و خدایان رو در باور های مردم ها و فرهنگ های گوناگون مورد بررسی قرار دهم.ترتیب نوشتار هایم اینگونه خواهد بود: 1.خدا و خدایان در باور یونان و روم باستان. 2.خدا و خدایان در باور مصر باستان. 3.خدا در باور آئین های سامی. 4.خدا در باور کیش زرتشت. 5.سنجش و نتیجه گیری
نخست بهتر است خدایان و خدای خدایان یونان (زئوس) و روم(ژوپیتر) را بررسی کنیم:
یونانیان و به تبع آن رومیان باستان بر این باور بودند که در آغاز تنها فضایی میان تهی وجود داشت که تخم و اجزای اولیه تمام چیز ها به سان توده ای بی شکل در آن سرگردان بودند.این فضای میان تهی خائوس نام داشت.دیر زمانی گذشت تا از این خائوس دو کودک زاده شدند.یکی شب و دیگری اربوس که این هستی دوم , ژرفای تاریکی و بی جنبشی ست که مردگان در آن به سر میبرند.هر دو تاریک و بی کران بیودند.روزگارانی دراز گذشت و آنگاه از تاریکی دهشناک شب و اربوس , اروس , یا همان عشق پدید آمد.وی با سوراخ کردن تاریکی روشنایی را به وجود آورد و از رهگذر این نفوذ در آن فضای میان تهی نظم به پیدایی آمد.عناصر سنگین تر اندک اندک فرو نشستند و زمین را تشکیل دادند.و اجزای سبک تر بالا آمدند و آسمان را ساختند.زمین دارای شخصیتی به نام گایا , مادر زمین , و آسمان هم شخصیتی به نام اورانوس , پدر آسمان , را یافت



از آن دو فرزندان بسیاری هستی یافتند اما اینان با تمام موجوداتی که میشناسیم کاملا متفاوت بودند.سه تخم نخست هیولاهای وحشتناکی شدند که هر کدام پنجاه سر و یکصد سر داشت.نام این سه کاتوس گیاس و بریارئوس بود.آنگاه سه موجود غول پیکر و نیرومند آمدند که هر کدام تنها یک چشم در وسط پیشانی داشتند.اینها را سیکلوپ نامیدند.سرانجام گایا و اورانوس 12 تیتان را به وجود آوردند که بسیار شبیه آدمیان , ولی بی اندازه بزرگتر و قوی تر از آنان بودند.اوکئانوس تتوس هوپریون تئا رئا(مادر بزرگ شد) و سر انجام کرنوس(ساتورن رومیان)جوان ترین و قوی ترین همه ی آنها گردید.گایا فزرندانش را هر قدر هم که زشت بودند دوست داشت اما اورانوس از آنها به ویژه از آن 6 هیولای زشت نفرت داشت.از این رو سر انجام روزی آنها را در بر گرفت و در مکانی تاریک در زیر زمین برد.گایا از این کار او برآشفت و با همدستی کرونوس و دیگر تیتان ها شورشی عیله اورانوس به راه انداخت.در این نبرد کرونوس پدر را زخم زد و قطره هایی از خون او فرو ریخت.از قطره های فروچکیده در دریا آفرودیته(ونوس رومی), ایزد بانوی عشق , زاده شد و از آنها که بر خشکی ریخ دو گونه ترسناک پدید آمد : یکی گیانت ها و دیگری فوری هااورانوس خون آلود سرانجام شکست خورد و کرونوس او را در نقطه ای تاریک و ناشناخته از تارتاروس , زیر زمین , به بند کشید و خود فرمان روای آسمان سد و همتای تیتانیش , رئا را به همسری گرفت.کرونوس میترسید مبادا فرزندانش نیز همچون او که بر علیه اورانوش شوریده بود بر وی بشورند.از این رو هر فرزندی که به دنیا می آمد او را میبلعید و در اعماق پیکر غول آسای خویش می انباشت.این کار بعد از 5 بار نارضایتی و خشم رئا را برانگیخت . وی بر آن شد که به این عمل شوهر خود پایان دهد.رئا چون ششمین فرزندش یعنی زئوس(زوپیتر رومی)را به دنیا آورد فرزند را در غاری در جزیره ی کرت پنهان کرد و سنگ بزرگی را در قنداقی پیچید و جای زئوس به کرونوس کودن داد تا ببلعد.




زئوس همچنان که بزرگ میشد در مورد سرنوشت خواهران و برادرانش چیزهایی آموخت و در اندیشه ی چاره بود.سر انجام به اتفاق مادر بزرگش , گایا , نهانی علیه پدر توطئه کرد و داروی تهوع آور به او خوراند.کرونوس بی درنگ شروع به بالا آوردن هر آنچه بلعیده بود کرد.ابتدا سنگ بزرگ سیاهی بالا آورد و بعد از آن 5 فرزندش که دیگر مانند زئوس بزرگ شده بودند به نام های هیستا(وستا رومی),دمتر(سرس رومی),هرا(یونو رومی),هادس(پلوتو رومی),پسیدون(نپتون رومی).زئوس و 5 برادر و خواهرش بی درنگ با هم متحد شدند و به جنگ علیه کرونوس و دیگر تیتان ها پرداختند اما با گذاشت 10 سال از آغاز جنگ هیچ کدام از دو طرف پیروز نشدند.پس از آن یکی از تیتان به نام پرومتئوس , به چم پیش اندیش , به کرونوس توصیه کرد که برادران هیولایش را از تارتاروس آزاد کند تا به کمک آنها بر حریف خود پیروز شوند اما کرونوس کودن این توصیه را گوش نداد.پس پرومتئوس همراه برادرش اپیمتئوس , به چم پس اندیش , نزد زئوس رفت و این پیشنهاد را به وی داد.زئوش این توصیه را گوش داد و هیولا ها را آزاد کرد.سیکلوپ ها که نام هایشان تندر برق و آذرخش بود چنان شاد شدند که هر کدام زئوس را هدیه ای داند که این هدایا به ترتیب تندر برق و آذرخش بود.جنگ با کین خواهی هولناکی در گرفت و سر انجام پس از سوختن جنگل ها و بخار شدن رودها زئوس و سپاهیانش به پیروزی رسیدند.آنها همه ی تیتان ها و کرونوس را در تارتاروس به بند کشیدند اما پرومئوس و اپیمتئوس که زئوس را یاری داده بودند آزاد ماندند.آنگاه زئوس و یارانش زمین را میان خود تقسیم کردند و هر کدام وظیفه و قدرتی را بر عهده گرفتند.زئوس هرا را به همسری برگزید.زئوس اگرچه بیشتر برای دادگری و نیروی شگفش زبان زد بود اما شرارت هایی هم داشت.وی بسیاز زنباره بود و در موقعیت های بسیاری با چهره ی مبدل به زمین آمد و مسائل عشقی داشت و هر بار که هرا او را میافت با کیفر دادن زنان طرف زئوس از وی انتقام میکشیدتا این زمان هنوز آدمیان آفریده نشده بودند.یونانیان در باب آفرینش دو روایت داشتند:به موجب یکی از آنها خدایان چند نزاد بشری را خلق کردند که هر نزاد از نزاد قبلی تحسین بر انگز تر بود."مکس هرتسبرگ" پژوهشگر مطالعات عصر کلاسیک چنین می آورد:"در این عصر زندگانی همیشه بهار بود.خاک چنان بار یداد که به کار چندانی نیاز نبود.مردمان خوب و شاد بودند و پیری دیر به سراغشان می آمد.آنها پیوسته در هوای آزاد به سر میبردند و نه جنگ را میشناختند و نه فقر را . آنگاه عصر سیمین فرا رسید که زئوس در آن فصل ها را آفرید و موجب تلاش و زحمت شد.گرسنگی و سرما غالب گردید و مردم ناچار از ساختن خانه شدند.انسان این عصر از خود دلیری نشان داد اما اغلب مغرور بود و فراموش میکرد که احترام خدایان رو به جای آورد.از پی عصر سیمین عصر مفرغین آمد که در آن آدمیان به کار گیری جنگ افزار ها را آموختند و به ستیز با یکدیگر پرداختند.آخرین عصر یعنی عصر آهن دوران جنایت و بدنامی و زمانی بود که هدایای خدایان را نا بجا به کار گرفتند و بشریت یکسره در ورطه ی تباهی افتاد.یونانیان کلاسیک اعتقاد داشتند که در عصر آهن به یر میبرند و گذشت نسل ها همواره پسرانی فرومایه تر از پدران را پدید می آورد."اما محبوب ترین داستان آفرینش مردمان مربوط به پرومتئوس و اپیمتئوس تیتان بود.زئوس به پرومتئوس خردمند و برادرش تکلیف کرد که نژاد های مختلف مردمی و جانوری را پدید بیاوردند.اما اپیمتئوس حواس پرت بی فکری کرد و اغلب برگزیده ترین خصائل جسمانی از جمله تیزپایی قدرت پشم و مو بال صدف و پوسته ی محافظ و ... را به جانوران داد به طوری که وقتی نوبت به انسان رسید چندان چیزی نمانده بود که برای بقا در این جهان خصم به کارش آید.پرومتئوس سخت کوشید تا راهی برای جبران اشتباه برادرش پیدا کند.نخست آدمیانی از گل ساخت و به عنوان هدیه ای خاص و برای جدا ساختن این آفریدگان گلی از جانوران آنان را قالب و صورت خدایان مینوی بخشید.اما هنوز بسنده نمی نمود.او دریافت که زندگی این موجودات میرا و بینوا بسی بهتر خواهد بود تنها اگر آتش داشتند.پس این مسئله را با زئوس در میان گذاشت و زئوس بلافاصله گفت: هرگز! این موجودات ارزش شراره های الهی آتش را نمیدانند و نباید آن را داشته باشند.اما پرومتئوس بر آن شد که به هر طریق شده به مردمان آتش دهد.سرانجام پاره ای از آتش خورشید را ربود و برای مردمان آورد و به آنها نحوه ی استفاده از آن را برای غذا پختن دفاع تهیه ی ابزار برای ساختن خانه کشتی سازی و ... را آموخت.هم چنین گاهشماری و برخی از درمانگری ها را هم به مردم آموختزئوس با دیدن نا فرمانی پرومتئوس و ایجاد تمدنی چشمگیر توسط انسان خشم سر تا پای وجودش را فرا گرفت و بر آن شد که هم از مردمان انتقام بگیرد هم از آن تیتان.او دید که همه ی آفریده های پرومتئوس از جنس مرد هستند پس اندیشید که در میانشان جنس دومی بیاورد .جنسی بسیار جذای اما همراه با طبیعت مرموز و فریبکار که رنج و اندوه به بار بیاورد."راوس" مینویسد:زئوس پی هفایستوس(فزرند زئوس و صنعتگری ماهر و مهربان)فرستاد و از وی خواست تا زنی را بسازد.هفایستوس تکه گلی را برگرفت و به شکل یکی از ایزد بانوان نامیرا در آورد.هر یک از ایزد بانوان هم وی را ارمغانی دادند.سپس وی را پاندورا , به چم هدیه همگان , نامیدند.آنگاه زئوس پی هرمس فرستاد تا پاندورا را به زمین ببرد و به اپیمتئوس بی خرد بدهد.پرومتئوس برادرش را آگاهانده بود که هرگز از زئوس ارمغانی را نپذیرد اما اپیمتئوس بی خرد با دیدن زیبایی های پاندورا وی را به همراه خمره ی مهر شده ی بزرگی که وی آن را جهیزیه اش خوانده بود اما از محتوایش خبر نداشت به همسری برگزید.دیری نگذشت که کنجکاوی بر آن دو چیره شد و برای آگاهی از متحوای آن خمره مهر خمره را شکستند.همان دم سیلابی از بدی ها نظیر بیماری ها رنج ها غصه ها و چیزهایی که تا به امروز انسان را می آزارد از آن به یکباره سرازیر شد.نخستین بخش کیفر زئوس عملی شد.آنگاه نوبت به کیفر پرومتئوس رسید.به فرمان زئوس دو غول او را گرفتند و هفایستوس به رغم ذات مهربانش وی را بر فراز ستیغ کوهی در دور دست ها برد و به صخره ای عظیم زنجیر کرد.در آنجا هر روز عقابی کوه پیکر جگر پرومتئوس را میدرد و شب هنگام که این پرنده میرود جگر مانند قبل میشود و روز دیگر این خدای در بند رنج پیشین را باز ار سر میگذراند.اما این آزاد شدن درد و رنج از آن خمره خشم زئوس را فرو ننشاند و تنها نابودی یکباره و همیشگی بشر بود که این خدای خدایان رو خشنود میکرد.از این رو سیلابی مهیب روان ساخت که تمامی زمین را به خطر افکند.از بخت خوش پرومتئوس اگر چه در زنجیر بود اما باز هم توانایی پیس بینی کردن را داشت و پسرش , دیکالیون , را از این فاجعه ای که در آستانه ی وقوع بود آگاه ساخت.دیوکالون و پیرها , همسرش , به امید گریز از سیلاب از کوه پارانوس در نزدیکی دلفی در مرکز یونان بالا رفتند.پس ازهلاکت آدمیان خشم زئوس فرو نشست و به این زوج رحم کرد و آنها را هلاک نساخت.دیری نگذشت که دیوکالون و پیرها به توصیه ی صدایی اسرار آمیز سنگ های کوچک بسیاری را گرد آوردند سپس با سر هایی پوشیده به راه افتادند و همچنان که میرفتند سنگ ها را پشت سر می انداختند آن سنگ ها شکل میافتند.سنگ هایی که دیوکالون می انداخت به شکل مرد در می آمدند و سنگ های پیرها به شکل زن.بدین شیوه زمین دوباره مسکون شد.
یکی از متداول ترین باور های یونانیان خشم خدایان بود که به شوند های گوناگون بر سر مردمان فرود می آمد.گاه خدایان مردم را به سبب کار هایی کیفر میدادند که گناه و بی حرمتی به موجودات آسمانی به شمار می آمدند.برای نمونه فرمان آنته در باب کیفر فاتحان یونانی تروا و غرق ساختن فریگیایی هایی که مهمان نوازی زئوس را نکرده بودند.نفرینی که خدایان نثار تانتالوس کردند و دودمانش را نابود ساختند.از سوی دیگر آدمیان گاه به سبب مسائلی نه چندان جدی و حتی گناه , بی گناه دچار نفرین های آسمانی میشوند و کیفر میابند.کیفری که زئوس , فینئوس بینوا را به خاطر قدرت ناخواسته ی پیشگویی که داشت دچار آن کرد

پایان 1 از 5..... نوشته شده در اورمزد شید ۱۹ آذر ۳۷۴۷ زرتشتی
تاریخچه ی استوانه ی کوروش:
در حدود سال ۱۲۸۵ خورشیدی (۱۸۷۹-۱۸۸۲)به هنگام کاوشها در میان رودان (بین النهرین)، باستان شناس ایرانی، هرمز رسام یک استوانهٔ سفالین کوچک از گل پخته (۲۳ سانتیمتر)، یافت، که شامل یک نوشته از کوروش بزرگ بود. جنس این استوانه از گل رس است، ۲۳ سانتی متر طول و۱۱ سانتی متر عرض دارد و در حدود۴۰ خط به زبان آکادی و به خط میخی بابلی نوشته شده‌است. بررسی‌ها نشان داد که نوشته‌ای استوانه مربوط به سال ۵۳۹ (پ.م) از سوی کوروش بزرگ پس از شکست بخت النصر و گشوده شدن شهر بابل، نویسانده شده‌است و به عنوان سنگ بنای یادبودی در شهر بابل قرار داده شده‌است. استوانه یافت شده در موزه بریتانیا در شهر لندن نگاهداری می‌شود. ازسوی دیگر در سال‌های کنونی آشکار شد که بخشی از یک لوحه استوانه‌ای که آن را از آن نبونبید پادشاه بابل می‌دانستند، پاره‌ای از استوانه کوروش بزرگ است که از سطر‌های ۳۶ تا ۴۳ آن می‌باشد. از این رو این قسمت که در دانشگاه ییل(Yale) آمریکا نگهداری می‌شد، به موزه لندن گسیل و به استوانه اصلی پیوست گردید. کوروش بزرگ بعد از خاتمه زمستان در اولین روز بهار، در بابل تاجگذاری کرد. شرح کامل تاج گذاری کوروش و حوادث آن دوران، به صورت مفصل توسط «گزنفون» سردار و مرد جنگی و فیلسوف و مورخ یونانی ضبط و بیان شده‌است .کوروش بعد از تاجگذاری، در معبد مردوک خدای بزرگ بابل، منشور آزادی حقوق بشر را قرائت نمود .متن سخنرانی و کتبیه کوروش تا این اواخر نامعلوم بود. تا اینکه اکتشافات در بین النهرین از ویرانه قدیم شهر «اور» کتبیه‌ای بدست آمد و بعد از ترجمه معلوم شد، همان متن منشور آزادی حقوق بشر، کوروش می باشد. این لوح در حال حاضر یکی از با ارزش ترین اشیای تاریخی است که در موزه بریتانیا از آن نگهداری می‌شود. فرمان حقوق بشر کوروش یا استوانه کوروش، به عنوان کهن ترین سند کتبی از دادگستری و مراعات حقوق بشر در تاریخ و مایه مباهات و سرافرازی ایرانیان یاد می‌شود. کوروش، موسس پادشاهی ایران و آغازگر سلسله هخامنشیان، پس از تسخیر بابل اعلام عفو عمومی داد؛ ادیان بومی را آزاد اعلام کرد؛ برای جلب محبت مردم میانرودان (بین انهرین) و آموزش همزیستی عقیدتی به انسان‌ها، مردوخ که کهن ترین خدای بابل بود را به رسمیت شناخته، در پیشگاهش کرنش کرده بر دستش بوسه زد و او را نیایش کرد و سپاس گفت. او هیچ گروه انسانی را به بردگی نگرفت و سپاهیانش را از تجاوز به مال و جان رعایا بازداشت. او تمامی ساکنین پیشین سرزمینها را گرد هم آورده و منزلگاه آنها را به ایشان بازگرداند.

این سند به عنوان نخستین منشور حقوق بشر شناخته شده، و به سال ۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل آن را به تمامی زبانهای رسمی سازمان منتشر کرد.این تأییدی است بر اینکه منشور آزادی بشریت که توسط کوروش بزرگ در روز تاجگذاری وی منتشر شده، می‌تواند برتر باشد از اعلامیه حقوق بشر که توسط انقلابیون فرانسوی در اولین مجمع ملی ایشان صادر شده. اعلامیه حقوق بشر در نوع خود، در رابطه با بیان و ساختارش بسیار قابل توجه‌است، اما منشور آزادی که توسط پادشاه ایرانی (کوروش) در ۲۳ سده پیش از آن صادر شده، به نظر معنویتر میاید.با مقایسهٔ اعلامیه حقوق بشر مجمع ملی فرانسه و منشور تأیید شده توسط سازمان ملل، با منشور آزادی کوروش، این آخری با در نظر گرفتن قدمت، صراحت، و رد موهومات دوران باستان در آن، باارزشتر نمود می‌کند. این لوح با عنوان نخستین بیانیه حقوق بشر جهانی شناخته می‌شود لوح کوروش که پس از تسخیر بابل و شکست بخت النصر توسط کوروش به عنوان سنگ بنای یادبودی در شهر بابل قرار داده شده بود نخستین بیانیه حقوق بشرجهانی است که کوروش در آن همه طوایفی را که در زمان امپراتوری بابل به اسارت درآمده بودند آزاد و به آنها اجازه نقل مکان و زندگی آزاد در هرکجای امپراتوری خود را داد. کوروش پادشاه بزرگ ایران قوم یهود را نیز از اسارت امپراتوری بابل آزاد کرد. در این کتبیه کوروش خود را معرفی نموده و اسم پدر، جد اول، دوم و سوم خویش را نام می‌برد و اعلام می‌دارد که پادشاه ایران و پادشاه بابل و پادشاه جهات اربعه (کشورهای اطراف ایران) می‌باشد، آنگاه در مقام بیان حقوق بشر و منشور آزادی خویش مواردی را اعلامی می‌کند که در ترجمه آمده است.


ترجمه
بر گردان منشور کوروش بزرگ نشان داد که نخستین منشور جهانی حقوق بشر را ایرانیان در سال ۵۳۸ پیش از میلاد بیان نموده و مورد اجرا گذارده‌اند. در سال ۱۳۴۸ خورشیدی (۱۹۶۹م)پس از گذشت ۲۵۰۷ سال پس از صدور فرمان مزبور، نمایندگان کشور‌های گوناگون با قرار گرفتن بر آرامگاه کوروش هخامنشی در پاسارگاد از او به عنوان نخستین پایه گذار حقوق بشر و آزادی انسان، قدردانی کردند. تاکنون یکبار در سال ۱۹۷۱ مسئولان موزه بریتانیا این لوحه را به درخواست حکومت ایران به تهران قرض دادند که مخالفت دولت انگلیس با این اقدام سبب بروز تنش میان مسئولان دولتی و موزه بریتانیا شده بود.
در روزگاری که کوروش بزرگ به نمایندگی ایرانیان، منشور حقوق بشر و آزادی انسان را فرستاد فخر مردمان و شاهان دیگر کشتن، سوختن و ویران کردن بود. خلاصه متن این منشور چنین است :
«منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه جهان. پسر کمبوجیه، شاه بزرگ ... آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم گامهای مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهریاری نشستم، مردوک (مردوخ = خدای بابلیان)، دلهای پاک مردم بابل را متوجه من کرد. ... زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم. ارتش بزرگ من به آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید. آن‌ها را از زیر یوغ اسارت خارج ساختم، به بدبختی‌های آنان پایان بخشیدم. ... من فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و کسی آنان را نیازارند. خدای بزرگ از کردار من خشنود شد ... او برکت و مهربانیش را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم ... من همه شهرهایی را که ویران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نیایشگاه‌هایی را که بسته شده بود، بگشایند. همه مردمانی را که پراکنده و آواره شده بودند، به سرزمین خود برگرداندم و خانه¬های ویران آنان را آباد کردم، باشد که دلها شاد گردد و هر روز در پیشگاه خدای بزرگ اهورامزدا، برایم زندگانی بلند خواستار باشند ... من برای همه مردم جامعه‌ای آرام مهیا ساختم و صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم.»