۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

مقدمه:مادها یکی از اقوام آریایی بودند که در فلات ایران زندگی میکردند و بر دیگر اقوام آریایی(پارس ها و پارت ها)و دیگر ساکنین فلات ایران از جمله عیلامیان حکومت میکردند(خب به همین اطلاعات در مورد ماد ها بسنده میکنیم در پست های بعدی شاید بیشتر در مورد ماد ها توضیح بدم چون توضیحشون مفسله)
قسمت اول:
شبی آستیاگ پادشاه ماد خوابی آشفته میبیند.او در خواب میبیند که از شکم دخترش ماندانا آب زیادی بیرون میزند و سرتاسر قلمرو مادها و سپس آسیا را در بر میگیرد.آستیاگ هراسان میشود و نزد مغان میرود تا خواب او را تعبیر کنند.آنها نیز در تعبیر خواب او میگویند که از طرف دخترت خطری تاج و تخت تو را تهدید میکند.آستیاگ با شنیدن این سخنان بسیار آشفته میشود و به چاره جویی میپردازد.سر انجام تصمیم میگیرد که دختر خود(ماندانا)را به پسر کوروش یعنی کمبوجیه شاه انشان که از مردم پارس بود و به پارسیان که زیر دست مادها بودند حکومت میکرد بدهد.او پیش خود فکر کرد چون پارسیان زیر دست من هستند پس به این ترتیب دیگر خطری تاج و تخت مرا تهدید نمیکند.بدین ترتیب ماندانا سال ها نزد کمبوجیه زندگی کرد و سر انجام نیز از او پسری به نام کوروش به دنیا اورد.آستیاگ با هم خواب نما شد و اینبار خواب دید که از شکم دخترش ماندانا درخت مویی روییده و سایه اش تمام آسیا را گرفته.آستیاگ سراسیمه از این خواب به مغان رجوع میکند.مغان نیز ذر تعبیر خواب میگویند پسری از دخترت به دنیا میاید که بر ضد تو و حکومتت شورش میکند و و حکومت تو را میگیرد و سپس تمام آسیا را فتح میکند.آستیاگ بسیار براشفته میشود و دستور میدهد که فرزند دخترش را به بهانه ی اینکه شاه میخواهد نوه اش را ببیند از انشان به همدان نزد او آورند.سپس به فرمانده ی سپاهش به نام هارپاگ دستور میدهد که پنهانی کودک را بردارد و از شهر بیرون ببرد و او را بکشد.هارپاگ نیز پنهانی کودک را به بیرون از شهر میبرد ولی چون هارپاگ نیز پسری هم سن کوروش داشت دلش نیامد آن کودک را بکشد.پس او را به چوپان دربار داد و گفت پنهانی کودک را بکشد و خود نیز به قصر برگشت و به آستیاگ گفت ماموریت انجام شد.چوپان کودک را به خانه برد ولی وقتی کودک را به همسرش نشان داد همسرش گفت او را نکش.از قضا همسرش همان موقع کودکی مرده به دنیا آورده بود.همسر چوپان گفت بیا این کودک رو به فرزند خواندگی خودمان بگیریم و بزرگش کنیم و تو به جایش کودک مرده ی خودمان را به عنوان جنازه ی این کودک به هارپاگ نشان بده.چوپان نیز چون دلش به رحم آمده بود این پیشنهاد را قبول کرد و جسد کودک مرده ی خودش را به عنوان جسد کوروش به هارپاگ نشان داد.پس ماموریت به ظاهر انجام شده بود.کوروش نیز نزد چوپان و همسرش بزرگ شد و طعم زندگی فقیرانه رو چشید.او از کودکی یاد گرفت نیک سخن بگوید هیچ گاه دروغ نگوید و نیک رفتار کند........ادامه دارد...........
تصویر خیالی کوروش بزرگ:

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر