۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

درود
دوستان همان گونه که میبینید آدرس وبلاگم را دگرگون کردم و از بلاگفا به بلاگ اسپات آمدم.شوند این جا به جایی هم 2 چیز است:
1.بخش دیدگاه های وبلاگم در بلاگفا بسته شده بود 2.امنیت بلاگفا پایین اومده بود
از تمامی دوستانی که تازه به این وبلاگ سر میزنن خواهش میکنم 3 جستار پیشین را هم بخوانن.هر کس هم خواهان تبادل لینک هست مرا آگاه سازد تا لینکش را در وبلاگم بگذارم

دنباله ی جستار خدا و خدایان در آئین بهی(زرتشتی) :
آنچه که از منابع ناقص در باب پژوهش در این مقطع زمانی بدست می آید این است که آریا ها هنگام عزیمت از سرزمین اولیه شان "اریان و یوچه" به فلات ایران اهورا را به عنوان یکی از ایزدان در کنار سایر ایزدان پرستش میکردند.قدرت زرتشت در برتری دادن و اثبات حقانیت اهورا در بین دیگر ایزدان در نزد ایرانیان بود.او نه تنها عناصر دیگر چون آناهیتا و مهر و غیره را رد نکرد بلکه آنها را در مرحله ی پایین تری از تفکر مزدایی به خدمتگذاری این آئین گمارد.در تعالیم زرتشت هیچ واسطه ای میان خدا و انسان وجود ندارد زیرا خدا چونکه در درون انسان است چندان به انسان نزدیک است که انسان میتواند مستقیما با او هم سخن شود آن گونه که زرتشت با او به عنوان یک دوست و آشنای دیرینه هم سخن میشود و مسائل و مشکلات خویش را با او در میان میگذارد.این همه خطابهای دوستانه به اهورامزدا در گاتها که زرتشت کرده است یکی از اهدافش تعلیم دادن به انسان ها است که میشود اینگونه خدا را مورد خطاب دوستانه قرار داد ولی برای آن شرطی قرار داده است و آن اینکه انسان خویشتن را با خصلت های نیک اندیشی و راستی و عدالت بیاراید.(پایین تر در بخش آئین زرتشت کوتاه به این خصلت ها می پردازیم)در گاتها خدا اینگونه توصیف شده : اهورامزدا آفریدگار و پروردگار جهان است.نگهدارنده ی زمین و آسمان و به جریان اندازه ی خورشید و ماه و اختران و رودها و بادها و ابر ها اوست.روشنی و تاریکی خواب و بیداری و شب و روز را او آفریده و ذات او ابدی و ازلی ست و همیشه بوده و خواهد بود.نزدیک ترین دوست انسان و خیرخواه همگان است.رحمتش شامل همه کس و همه چیز در جهان است و به وسیله ی وهومنه(خرد) و ارته(عدالت) مردم را به کمال میرساند .حکیم است و به ندای بندگان خواهنده اش پاسخ میدهد.....او خدا و راستی را به نحوی مطرح میکند که هردو یکی اند.یعنی هیچ تفاوتی میان این دو مفهوم مجرد نیست.هم چنان که "فیثاغورث" نیز گفته است : "بر طبق تعلیمات زرتشت خداوند با راستی یکسان است" .در همه جای گاتها چنین نمودار است که تجلی فروغ اهورامزدا را میتوان در ژرفای دل هر انسان باتقوا و نیک اندیش و خیر خواه یافت و نه در جای دیگر.خدا در تعالیم زرتشت خیر محض دانایی محض و نور محض است "هگل" در این باره میگوید : "در دین زرتشت خدا دارای شکوه و وجاهت است و این محبوبیت به خاطر نیکی آن است.برهما خدای هندی ها چون یکسره میان تهی بود در نتیجه شکوهی نداشت.نه خوب بود نه بد.چیزی که هیچ گونه صورت و سیمایی ندارد نمیتواند خوب یا بد باشد.به همین دلیل بود که اخلاق جزء اساس دین هندو نبود.ولی خدای زرتشت عین نیکی است".بر خلاف دیگر جهان بینی ها خدای زرتشت دارای هیچ کدام از صفات قهار جبار منتقم متکبر مکار و ... نیست.خدا در تعالیم زرتشت جهان را بر پایه ی عدل بنا نهاده و با ارته به جهان مینگرد.هم چنین انسان را با اختیار آفریده و جهان را به او سپرده تا آباد بدارد.انسان در قبال این آزادی مسئولیتی عظیم دارد و بر اوست که از اندیشه نیک و عدالت پیروی کند و راه درست و نیکو کاری را به مردم بیاموزد و همگان را از آز و دروغ و خشم و کینه و نفرت دور سازد.زرتشت در هیچ جا نگفته که خدا هرکه را دوست میدارد دستش را میگیرد و به سوی خودش میکشد.ولی همواره تاکید میکند که هرکه نیک اندیش باشد از سپنته منیو (منش قدسی) برخوردار خواهد و راه راست را به یاری فضیلت آرمئیتی (تقوا) خواهد یافت و خواهد پیمود و دیگران را نیز راهنمایی خواهد کرد.در جای جای گاتها میبینیم که انسان جانشین خدا بر روی زمین است و جهان در اختیار انسان قرار گرفته تا آن را از نیرو های اهریمنی بزداید و دروغ و کینه را بر اندازد و برادری و همزیستی را در همه جای جهان برقرار کند.پروردگار به انسان قدرت تشخیص خیر و شر و نیک و بد عطا کرده تا از خیر حمایت و با شر مبارزه کند.


آئین زرتشت:
فلسفه ی بعثت زرتشت را خود او در یکی از سروده هایش چنین بیان کرده است:وقتی به سبب رفتار های ناشایست دیو پرستان مردم فریب ستم و رنج و فساد در جهان گسترده شد و مردم فریب دیو ها را خوردند و به بد کاری گرویدند گئوش ارون(روح هستی)دست استغاثه به درگاه پروردگار بلند کرد و از بی یاوری و بی رهبری و بی حامی بودن خویش گله کرد و از پروردگار استدعا نمود که کسی را بفرستد تا مردم و جهان را از دست دیو ها برهاند و رنج و فساد را از جهان براندازد.پروردگار به ارته که منش راستکرداری و عدل و داد بود فرمود تا یکی از مردم پاکدامن و نیکوکردار را از صفت عدالت و راستی برخوردار کرده به او یاری کند تا با دروغ پرستان و ستم پیشگان به مبارزه برخیزد.ارته عرض کرد که چنین ماموریتی باید به کسی سپرده شود که نیرومند و با عطوفت و مردم دوست و بی آزار باشد تا مردم نیک اندیش با او همراهی کنند و در پشت سر او با تبهکاران به مبارزه برخیزند.پروردگار گفت که یکی از بندگان پارسا و نیک اندیش را برای انجام این ماموریت برگزیده است و او رزت اشتر پسر اسپیتامه است.گئوش ارون و ارته(روح هستی و عدالت)از شنیدن این سخن شاد شدند و با پروردگار عهد کردند که با همه ی توان خویش به پاکان و نیکوکاران یاری داده از آنها حمایت کنند.چونکه زرتشت مردی تنها و بی یاور و کم توان بود به وهومنه و خشتر(منش نیکوکاری و منش قدرت دادگرانه)دستور رسید که زرتشت را از نیروی خویش بهره مند سازند و او را در راه انجام ماموریتش یاری دهند.برای اینکه سخنان زرتشت در میان مردم نیک اندیش مقبولیت یابد پروردگار به او یک بیان شیرین عطا کرد تا بتواند دل های مردم را به شنیدن رهنمودهایش جلب کندزرتشت یک انسان دردشناس معمولی است که مزیتش در دردشناسیش است و در تلاش برای التیام درد های بشر و آوردن شادی به جامعه ی انسانهاست.زرتشت هرچه میگوید از درون خودش برمیخیزد.زرتشت اراده ی خدا را با تلاش و جستجو و همچنین مطالعه در نظم طبیعت کشف کرده و با اراده ی خودش تصمیم گرفته که دیدگان انسانها را بر روی حقایق بگشاید که باعث شادی در زندگی این جهانی و نیک فرجامی در زندگی اخروی است.برترین نشانه ی ایمان در دین زرتشت پندار نیک گفتار نیک و کردار نیک است که در راه شادی و خوشی انسانها به کار گرفته شود. پیام اصلی زرتشت آن است که انسان وظیفه دارد که وسائل شادی و آسایش و آرامش دیگران را فراهم سازد. در تعالیم زرتشت آنچه خشنودی خدا را باعث میشود نیک اندیشی نیک رفتاری و نیکو کاری به هدف آبادسازی جهان است. زرتشت بر پا خاسته بود تا مردم را خدمتکار یکدیگر کند. هدف تعالیم زرتشت ساختن دنیای کنونی ایت.اساس و پایه و مایه ی تعالیم زرتشت تبلیغ برای دنیا سازی و شادزیستی استاز این رو نباید زرتشت را در ردیف پیامبرانی قرار داد که در ادیان سامی شناخته ایم.نمیتوان صفت پیامبر به مفهومی که از ادیان سامی آمده است را برای شخصیتی چون زرتشت به کار برد.زرتشت نه غیب دان است و نه معجزه گر نه معصوم نه مافوق بشر.نه با ادعای اینکه ((ولی امر انسانهای روی زمین است)) طالب اطاعت چشم و گوش بسته ی مردم از خودش است نه خواهان نابودی مخالفان خویش است نه طالب فرود آمدن خشم خدا بر مخالفان خویش و شکنجه های آنچنانی برای آنها است و نه تبلیغ گر جهاد و کشتار انسانهاست.پیام زرتشت به بیان امروزی ((نفی مطلق جهاد برای گسترش دین و سلطه)) بود."گلمنت هوارت" در این باره گفته : "ایرانیان باستان دین خود را به کسی تحمیل نمیکردند در حالی که روی سکه های ساتراپ ها نه تنها نگاره ی فروهر بلکه نگاره ی بعل طرسوس و غیره را نیز میبینیم". زرتشت اعلام نمود که اهورامزدا سپنته منیو(منش مقدس) و وهومنه(منش نیک اندیشی) و ارته(منش عدالت) او را برای راهنمایی بشر و جلوگیری از جنگ ها و تجاوز ها و دشمنیها فرستاده تا برادری صلح و امنیت را در جامعه برقرار کند.او دریافت خوبی و بدی خصلت های ذاتی بشر هستند و کوشید کلیدی برای گشودن قفل این تضاد که درون انسان نهفته است را بیابد.شاید زرتشت نخستین انسان در عرصه ی تاریخ باشد که به این حقیقت متضاد بودن سرشت بشری پی برد و در صدد حل این تضاد بر آمد.وی در همه های سروده هایش خطاب به مردم تمام گیتی میگوید که خواهان آن است که مردم سراسر گیتی به اهورا روی آوردند و از دیو دور گردند تا ستیز و اختلاف از بین برود و همه ی بشر در آرامش به سر برند.بیشتر سروده های زرتشت حالت یک گپ گفت (مونولوگ) دوستانه با اهورا مزدا را دارد.خدا در سروده های او نه یک پادشاه قهار جبار منتقم خشم آور پرزور بلکه یک دوست بسیار دان و مردم دوست و مهر ورز است.او وقتی خدا را مورد خطاب خویش قرار میدهد و از او یاری می طلبد که بتواند مردم را به راه نیکی و راستی رهنمون شود چنان با خدا سخن میگوید که انگاری یک دوست در برابر یک دوست نشسته است و با او مشورت و نزد او گلایه میکند.او وقتی با خدا سخن میگوید انگاری خدا در درون او است و او در حقیقت با ضمیر خودش و درون خودش سخن میگوید و در تلاش است تا راهی موفقیت آمیز برای اصلاح جامعه و برطرف کردن کزیها بیابد.در سروده های زرتشت میبینیم که او در تلاش برای یافتن حقیقت و منشا نیکی از راه مکاشفه ی درونی در پرفای ضمیر خویش به شناخت خدا نایل شده است(یسنا 31/ 7-9).چنین شناختی از خدا ناشی از یک پرسش اساسی است که زرتشت از خویشتن کرده بوده است.و آن همانا این پرسش است که هدف از خلقت انسان چیست و انسان برای چه به این دنیا آمده و هدف غایی زندگی بشر چیست؟(یسنا 44).در تعالیم زرتشت انسان ذاتا نیک اندیش و عدالت گرا دانسته شده(یسنا 4/47).زرتشت اساس تعلیمش را بر روی محبت به آفریدگان اهورامزدا بنا نهاد و مسئولیت اول و آخر انسان را همزیستی با هم و حمایت رودخانه ها و کشتزار ها و درخت و جانوران اهلی اعلام کرد و هر گونه تعدی به آنها نکوهیده شده.به عقیده ی زرتشت مردم ذاتا گرایش به نیکی دارند و از بدی بیزارند و اگر بد آموزی های رهبران مردم فریب و مدعیان دروغین نمی بود همه درست کردار و آشتی جو و مهر پرور می شدند.وی تصریح می کند که شر و بدی نه متعلق به جهان انسانها بلکه از آن اقلیم هفتم و خوانیرث است که اقلیم دیو ها است و دیو ها این شر و بدی را گسترانده و مردم را با وعده های دروغین و فریبا شیفته ی متاع دنیایی کرده در دلهایشان آرزو ی جاودانگی نهاده اند و به این وسیله به دست این فریب خورگان خشونت می پراکنن و جهان را به تباهی میکشانند و درد و رنج را برای بشیریت می آورند.آنچه در تعالیم زرتشت توجه محققان را به خود جلب می کند آن است که او خودش را اصلاح گر و احیا کننده ی ادیان قبیله یی موجود اعلام نمیکند بلکه با باور های موجود به مبارزه برخاسته و به جای آنکه در صدد پالودن آنها باشد در تلاش بر اندازی آنها ست و مجموعه ی تعالیمی که ارائه میکند برای جوامع اطراف او تازگی دارد.زرتشت به انسان ها نمیگوید که بیایید تا خدا شناسی را من به شما بیاموزم بلکه می گوید که من چند خصلت نیکو که از صفت های خدایند و فضایل ملکوتی اند را به شما می آموزم.شما اینها را بگیرید و به کار ببندید پندار و گفتار و رفتار نیک داشته باشید آنگاه خواهید توانست که همنشین و هم سخن خدا و حتی شبیه خدا شوید.او تصریح میکند که خدا را به وسیله ی پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک و به وسیله ی برخورداری از فضایل وهومنه و ارته توان شناخت و به همین وسیله اراده ی او را انجام توان داد(یسنه 8/41 و 1/47).به عبارت دیگر او می آموزد که عوامل و اسباب نزدیکی به خدا و شبیه خدا شدن در درون خود انسان نهفته است و هر انسانی که مایل باشد میتواند که آنها را کشف کند و به کار بندد و خویشتن را به کمال و خداگونگی برساند.زرتشت تعلیم میداد که انسان میتواند با برخورداری از فضایل ملکوتی خود را شایسته ی رسیدن به سعادت دو جهانی و همسانی با اهورامزدا سازد.معنای تقوا در تعالیم زرتشت آن است که انسان با مجموعه ای از فضایل والای اخلاقی که از ذات اهورامزدا نشات گرفته اند یکی شود.اهورامزدا فضیلت کامل و مقدس تریت ذات است.انسان نیز میتواند با دست یابی به فضایلی که مخصوص اهورامزدا است خود را خداگونه سازد و شبیه اهورامزدا شود.زرتشت این فضایل را به گونه ای مطرح نموده است که انگار میخواهد مراحل طی راه کمال را به انسان تعلیم دهد.یعنی تعلیم میدهد که انسان اگر میخواهد به رستگاری برسد باید از صفاتی پیروی کند که مخصوص خدا است و بکوشد که با پیروی از این صفت ها خودش را خدا گونه سازد و در همه ی امورش همچون خدا باشد.این فضایل عبارت اند از:1-وهومنه :نخستین فروزه ی اهورامزدا , "اندیشه ی نیک" است که به زبان گاتایی به آن وهومن میگویند.این صفت که بعد ها در آئین مزدایسنه به صورت اصل "پندار و گفتار و کردار نیک" تعلیم داده شد سر آمد همه ی فضایل است.این واژه ۱۲۷ بار در گاتها تکرار شده و در پارسی امروز به بهمن تبدیل گشته است.

2- ارته : دومین فروزه ی اهورامزدا , ارته به چم عدل و درستی و برابری و راستی , و استواری در پیمان است.این قانونی ست که نظام جهان هستی را درست میکند و آن را به سوی روشنایی جهت میدهد.ارته همیشه با وهومن همراه است یعنی کسی که نیک اندیش باشد برای راستی کردن و درستی نمودن و عدالت ورزیدن و استوار در پیمان بودن نیز آمادگی دارد.ارته سبب میشود انسان کردار خود را با میزان عدل بسنجد و جز راستی پیشه نکند.در واژه شناسی گاتها به آن " اشا" میگویند که 162 بار از آن نام برده شده است.این واژه در زمان هخامنشیان به ارته تبدیل گردید.در زبان پارسی واژه ی اشا به "اردیبهشت" تبدیل شد. 3- خشترا : سومین فروزه ی اهورامزدا , نیروی چیرگی و فرمان روایی بر خود است که در زبان گاتایی آن را "خشترا" مینامند و در پارسی امروزی به آن شهریور گویند. این فروزه نیروی فرمان روایی به سهشهای (احساسات) ویرانگر در جهان درونی خویشتن است.همیشه با وهومنه و ارته همراه است.همین صفت است که برخی از کاویان درست کردار باستان بر خودشان اطلاق کرده بودند.برای نمونه بنیان گذار شاهنشاهی ایران در اواخر سده ی هقتم پیش از میلاد این صفت را بر خود نهاده و خویشتن را "وهو خشتر" نامید.در گاتا آمده است که به یاری خشتر و وهومنه (قدرت سیاسی برخاسته از نیک اندیشی) انسان با دروغ میجنگد و آن را نابود میکند(یسنا 4/31).واژه ی خشترا در گاتها 64 بار تکرار شده است4- آرمئیتی : معادل رحمت و ایثار است.آرمئیتی اطمینان خاطر و رضایت کامل و آرامش است.این اطمینان به معنای آرامش وجدان قناعت مطلق آزادی از تعلقات دنیایی و فروتنی و خاک نهادی است.این واژه ۴۰ بار در گاتها تکرار شده و در زبان پارسی امروزی به "اسفند" تبدیل گردیده است.5- هه اوروتات : پنجمین فروزه ی اهورامزدا , "رسایی و تکامل" است که به زبان گاتائی "هه اوروتات" نامیده میشود که در زبان پارسی امروزی آن را خرداد میگوییم. جهانی که اهورامزدا آفریده همیشه در حال رسائی و تکامل است.در این جهان هیچ چیز ساکن و مرده نیست.همه چیز در حال جنبش و دگرگونی است , و هدف از آفرینش انسان ها همکاری با اهورامزداست تا او را در بهتر و تازه کردن و پیشبردن جهان یاری دهند.واژه ی "هه اوروتات" 11 بار در گاتها تکرار شده. ۶- امرتات : ششمین فروزه ی اهورامزدا , "جاودانگی" ست که پس از گام رسائی و تکامل جای گرفته است.در زبان گاتائی به آن "امرتات" میگویند که در پارسی امروزی به امرداد تبدیل گشته است.این واژه که بیشتر با واژه ی "هه اوروتات" همراه است 14 بار در گاتها تکرار گردیده. کسی که نیک اندیش و نیک منش و خدا دوست و مردم دوست و دادگر و راستکردار و نستوه و استوار و پارسا و فروتن و مهرورز و ایثارگر باشد دلش از نور خدا مالامال است و ذات کاملی است که سزاوار برترین جایگاه و همنشینی با اهورامزداست.انسان هایی که از صفات ملکوتی برخوردار باشند پس از این زندگی در جوار اهورامزدا در سعادت و جاویدان خواهد زیست و هیچ گونه مرگی نخواهد داشت.جهان مینوی اهورامزدا جهانی ست بی مرگ و جاودانه که آرمان نهایی است.در این جهان مینوی رهروان آئین زرتشت در پردیس اهورایی که به آن "سرای سرود" میگویند جاودانه جایگزین میگردند.سرایی که فروغ اهورایی برای همیشه به آن خواهداین شش فروزه به علاوه ی "خرد" که در هستی آفرین ادغام شده در نوشتار های اوستایی امشاسپنتا یعنی نیروهای هفت گانه ی پیش برنده نامیده اند.فروزه ها و نیروهایی که زرتشت از آنها در گاتها سخن میراند نه پند و اندرز هستند و نه دستور و فرمان.آنها پدیده هایی میباشند که زرتشت در پهنه های بیکران اندیشه ی خود در باره ی جهان هستی شناخت و برای مردمان به ارمغان آورد تا آنها با این نیروها بینش خود را بسازند.فضایل هفت گانه ی یاد شده هفت گوهر والا هفت اندیشه ی مطلق و هفت منش اند که از ذات اهورامزدا نشات گرفته اند و انسان نیز میتواند آنها را دارا شود. "هفت شهر عشق" که در ادبیات عرفانی ما مانده است نظرش بر همین هفت فضیلت بوده و در ادبیات اسلامی جلوه ی نوینی یافته است بدون آنکه از حقیقت خویش دور شده باشد.نظریه ی وحدت وجود انسان و خدا که در ادبیات عرفانی ما جایگاه ویزه ای دارد همین رهسپاری به وسیله ی این هقت فضیلت تا مرحله ی خدا گونه شدن است.زنان و مردان آزادی کامل دارند که آنها را بپذیرند یا نپذیرند.پذیرفتن آنها "ثواب" نخواهد داشت و نپذیرفتن آنها "گناه"به حساب نخواهد آمد.چون این دو وازه در گاتها به کار برده نشده اند.در برابر آن گاتها همیشه از هماهنگ کردن خود با قوانین راستی و در برابر آن نبرد با دروغ سخن گفته است.و این آزادی در گزینش میان هم آهنگی با راستی و یا هم آهنگی با دروغ است که از هر زن و مردی نه تنها یک انسان دینامیک "یعنی انسانی که در سرنوشت خود شرکت میکند" خواهد ساخت بلکه از او یک مرد یا زن مسئول به وجود خواهد آورد که در درازای زندگی مسئولیت رفتار و کردار خود به دوش بگیرددر هیچ دین دیگری از ادیان باستانی و نوین به انسان چندان مرتبه و منزلت داده نشده است که زرتشت به انسان داده است.انسان در تعالیم زرتشت قادر است که با تلاش و کوشش خویش به همه صفاتی که از آن خداست دست یابد.تنها دینی که انسان را به چنین منزلتی والایی بالا برده و او را خدا گونه شمرده دین زرتشت است.زرتشت از سویی خدا را تا مرتبه ی یک دوست خوب پایین آورده و درون انسان جای داده و از سوی دیگری رسیدن انسان تا مرحله ی خداگونگی را امری امکان پذیر میداند.این عقیده ی او از آنجا ناشی شده که او خدا را درون انسان میبیند و بر خلاف آنچه که پیامبران ادیان سامی تعلیم داده اند خدا در تعالیم زرتشت یک ذات دست نیافتنی و بیرون از جهان انسان ها نیست بلکه هر انسانی اگر اراده کند خواهد توانست که خویشتن را شبیه خدا سازد و همنشین خدا شود.زرتشت که اساس تعالیم خود را بر توحید قرار داده بود تا چند خدایی را از جهان بر اندازد به طور مکرر تعلیم میداد که هیچ خدایی جز اهورامزدا وجود نداردخرد در تعالیم زرتشت از جایگاه ویزه ای برخوردار است و بهترین عطیه یی است که به انسان داده شده و یکی از اوصاف آن همان وهومنه است.خرد یعنی نیروی تمیز دادن خوب از بد .راست از دروغ .دادگری از بیدادگری. اندیشه و گفتار و پندار پیش برنده از اندیشه و گفتار و پندار پس برنده. آرامش ار تشویش. شادی از افسردگی. عشق از نفرت. آبادگری از ویران گری. رسائی و تکامل از بازدارندگی و...خوب در تعالیم زرتشت عبارت است از:دوست داشتن همه آفریدگان اهورامزدا و به ویزه انسانها که برترین آفریدگان اویند و دوست داری حیوانات اهلی و گیاهان و آب ها.تلاش برای آباد کردن جهان با کار کردن.همزیستی و مسالمت با همگان و خودداری از خشم و جنگ.کمک به دیگران در انجام کارهای نیک.تلاش خستگی ناپذیر برای نشر راستی و بر اندازی کزیها و کوشش برای خوشبخت کردن دیگران(یسنا 4/28 و یسنا1-2/ 31 )آنچه در تعالیم زرتشت بد و ناشایسته است عبارت است از: بد آموزی و مردم فریبی و گمراه کردن مردم.خشم و کین و نفرت و جنگ و خونریزی و از میان بردن مردم جانواران و گیاهان.نوشیدن شراب مستی بخش و برپا داشتن مراسم خشن عبادی همراه با رقص و پایکوبی و تقدیم قربانی حیوانی به خدایان دروغین.فریب مردم فریبان خوردن و تسلیم زورمندان شدن و در اثر تلقین های رهبران بد آموز در راه کج رفتن نیز بد و ناشایست و مستوجب کیفر اخروی است زیرا کسانی که گرهما و قبیله اش(متولیان دین) را بیش از حق و راستی دوست بدارند بدترین راه را برای خود برگزیده اند(یسنا 18/31 و یسنا 9-12 /32 و یسنا 10/47 و یسنا 3-4 /49)هدف غایی بشر: هدف زرتشت ساختن یک جامعه ی مبتنی بر برادری و تقوا است و بر آن است که انسان هایی را بپرورد عاری از خوی افزون خواهی و خشم آوری و تجاوزگری.فضیلت انسان بنابر تعالیم او به پارسایی (آرمئیتی) است و پارسایی عبارت است از هرچه به انسان ها زیان می رساند و انجام هرچه برای خود و دیگران سعادت به همراه می آورد.در جهان بینی زرتشت جهان همیشه در حال دگرگونی و پیشرفت است.هیچ چیزی در این جهان ثابت نیست و نیروهای آفریننده و سازنده و افزاینده این جهان را هر دم به پیش میبرند و نو و تازه میگردانند.به این نیروها "سپنتامینو"میگویند.مردم باید در این پیشرفت و نوسازی و تازه گردانی و خوشبخت کردن این جهان با نیرو های سپنتامینو همگام گردیده و در روند آفرینش با اهورامزدا همکاری کند.
پایان ۳ از ۵
نوشته شده در کیوان شید ۲۶ دی ۳۷۴۷ زرتشتی

درود
در مورد جستار ۳ از ۵:
به شوند اینکه این جستار بسیار دراز است(خیلی کوشیدم که تا جای ممکن کوتاه باشد)آن را دو بخش کردم.برای اینکه کسی ناراحت نشه با شما پیمان میبندم که جستار ۴ از ۵ (خدا و خدایان در باور ادیان سامی)هم به درازای این جستار باشد و آن را نیز در دو بخش به روز کنم
خدا و خدایان در آئین بهی(زرتشتی)
آفرینش انسان:
در باب آفرینش در نوشته ها و داستان های اوستا به داستان کیمورث که لقبش نیز نخستین اندیشمند است برمیخوریم.سپس میرسیم به اینکه وی چگونه کشته میشود و نطفه ی او بر زمین میریزد و پس از چهل سال گیاه ریواسی دو شاخه از آن میروید.نام یکی از شاخه ها مشی و نام دیگری مشیانه است.بعد از مدتی این دو صورت انسانی پیدا میکنند و مزدااهورا نیز به آنها روح میدهد.در اوستا از آن دو به عنوان اولین اجداد انسان ها یاد شده.اما در گاتهای زرتشت هرگز اشاره ای به این داستان نشده و همان طور هم که پایین تر میگوییم در این جستار هیچ گفته ای که خارج از گاتهای زرتشت باشد نمیپذیریم.

ظهور زرتشت:
به دنبال اوج گرفتن ستیز های قبایلی آریان و زمانی که کاوی ها(حاکمان محلی)در همه جا با هم در جدال برای تشکیل اتحادیه های بزرگ بودند و آرامش و امنیت از جوامع آریایی سلب شده بود زرت اشتر پسر پوروش اسپه از خاندان اسپیتامه به عنوان پیام آور صلح و آرامش و ستیزنده ی لفظی با افزون خواهی های امیران گسترش طلب و سواری خواهیهای متولیان دین ظهور کرد و پرچم مبارزه ی لفظی با کردار های این دو طبقه را برافراشت زرتشت با اطلاع از اینکه ماموریت اصلاح جامعه به او سپرده شده و بار مسئولیت ستیز با نا امنی و برادر کشی و تجاوز و تعدی بر دوش او نهاده شده است از وهومنه(اندیشه ی نیک)یاری میطلبد که بتواند بار سنگینی را که برای هدایت مردم جهان بر دوش خود نهاده است به شایستگی تحمل کند و وظیفه اش را به آن گونه که مورد خشنودی وهومنه است به وسیله ی اندرز و موعظه و تعلیم به سرانجام برساند(یسنا 1/31 و 6/33 )این سخن ها توجه همه ی اوستا شناسان غربی را به خود جلب کرده است زیرا زرتشت در اینجا به درون ضمیر خودش مراجعه کرده و از ضمیر نیک اندیش و خوش نیت خودش یاری میطلبد.این سروده خبر از یک درک عرفانی ژرف میدهد که زرتشت در آغاز راه خویش به آن دست یافته بوده است.به علاوه خوش بینی شدید او نسبت به انسانها را نشان میدهد که عقیده داشته یک دردشناس آگاه خواهد توانست مردم را با اندرز و موعظه به راه شایسته رهنمون شود بدون آنکه نیازی به اعمال زور و جبر و اتکا به نیروی ارعاب باشد.او میخواست پیام خویش را با زبان نه با شمشیر به انسانها برساند و به همین سبب سخنانش را با چنان بیان شیرین و فصیح و بلیغی به نظم کشید که اعجاب اوستا شناسان غربی را برانگیخته است و از اینکه مردی توانسته باشد در آن ادوار دور تاریخ سخنانی با چنان مایه ی ژرف و پربار ادبی و عرفانی بسراید به شگفتی در آمده اندزرتشت و زندگی اش در روایت های کهن به صورت کاملا معمولی به تصویر کشیده شده است.او انسانی آگاه و درد شناس است که هدف خوشبخت کردن بشریت را دارد و در این راه تلاش میکند.بعد ها در نیمه های دوران ساسانی مغان آذربایجان افسانه هایی از معجزات و کشف و کرامات و خارق عادات در باره ی زرتشت ساختند ولی این افسانه ها هیچ کدامشان اصالتی ندارد و حدود 15 سده پس از زرتشت توسط مغان آذربایجانی به تقلید از افسا نه های پیروان انبیای سامی ساخته و پرداخته شده است


خدای زرتشت:واژه ی اهورامزدا به صورت های اهورا , مزدا , مزدااهورا و اهورامزدا بیش از 200 بار در گاتها تکرار شده.اهورا به معنی "هستی آفرین" و مزدا به معنی "ابر خرد" یا دانش بزرگ و یا دانای بزرگ برگردان شده اند.فردوسی در شاهنامه اش وازه "اهورامزدا" را "خدای جان و خرد" ترجمه کرده که بهترین ترجمه میباشد., اهورامزدا خدایی است که "سرچشمه خرد" می باشد و خرد را در جهان هستی برتر و بالاتر از همه چیز استوار نموده.خدای زرتشت یک دوست است . زرتشت مستقیما با خدا که در درون او است همسخن است هم چنین نزد زرتشت شناخت خدا یک امر فطری و ذاتی بشر است و هر انسان نیک اندیشی بالفطره به وجود ذات باری پی میبرد و اراده ی او را در میابد.زرتشت خدا را در نظم شگفت طبیعت کشف کرده است.زرتشت نگریسته و اندیشیده و به جستجوی راههای رساندن جامعه ی بشری به مرحله ی رهایی از درد و رنجها و برخورداری از سعادت و شادزیستی برآمده در این راه به نظم شگفت طبیعت پی برده و نهایتا از این راه به خدا شناسی نائل شده و دانسته که اراده ی خدا چنان است که بشر باید برای شادزیستی و بهزیستی خویش از نظم موجود در طبیعت و خدمت بی منتی که آفریدگان پر برکت خدا -همچون خورشید و ماه و اختران و آب و باد و گیاه- که در اختیار زندگان دیگر قرار میدهند سرمشق بگیرد و این نظم شگفت و خدمت بی منت را در زندگی جمعی خویش مورد پیروی قرار دهد.زرتشت خدا و اراده ی خدا را با تلاش فکری خویش کشف کرده است .زرتشت که به گفته ی خودش مردی سخن ور و شیرین بیان بود تاکید نمود که در جهان تنها یک خدای نادیدنی وجود دارد که پروردگاری مهر ورز مردم دوست و کردگار است و جز او هرچه را که مردم تحت نام خدا می پرستند و به نام آنها جنگ ها به راه می اندازند دیوان مردم فریب اند که بشریت را به تباهی میکشاننداقوام آریایی خدایانشان را با لقب های" اهور" و" دیو"خطاب میکردند و بعد ها اهور خدای مورد پرستش اقوام ایرانی و دیو خدای مورد پرستش آریان مهاجر هند شد.
دنباله دارد....



نوشته شده در ناهید شید ۱۸ آبان ۳۷۴۷ زرتشتی
درود
خدا و خدایان در باور مصریان:
مصریان باستان دو افسانه در مورد پیدایش جهان داشتند. در یکی از آنها رب النوع خپری و در دیگری رب النوع آتوم خالق خدایان و انسانها بودند.در افسانه ی اول چنین آمده: در ابتدای خلقت جهان تنها رود نیل وجود داشت تا این که خپری (خدای خدایان ) از آب بسیار عمیق رود نیل همه چیز را آفرید . در یکی از کتیبه ها از او نقل قول شده است "آسمان و زمین وجود نداشت من همه چیز را از چرخش آب عمیق رود نیل آفریدم . من جادوی خود را در راهروی مات پخش کردم و آنگاه شو(خدای هوا )و توفنت(الهه ی رطوبت)را آفریدم و آنها از دهانم بیرون آمدند"و در افسانه ی دوم میخوانیم که "در ابتدای خلقت جهان تنها خورشید و رود نیل وجود داشت تا اینکه از چرخش آب نیل تپه ای به نام بن بن ظاهر شد در حالیکه روی آن "آتوم" ایستاده بود . پس آتوم دو بار سرفه کرد .باسرفه ی اول پسرش "شو" و با سرفه ی دوم دخترش "توفنت" را آفرید.اما چند روز بعد شو و توفنت برای گردش از خانه دور شده بودند در راه بازگشت گم شدند آتوم که نگران فرزندانش شده بود چشمش را در آورد و دنبال فرزندانش فرستاد. هنگامی که شو و توفنت به سوی پدر بازگشتند . آتوم بسیار خوشحال شد وآنقدر اشک ریخت که از این اشکها . انسانها بوجود آمدند. پس از آن شو و توفنت با هم ازدواج کردند و" گپ (خدای زمین) "و" نوت (الهه ی آسمان )" را به دنیا آوردند.آنگاه شو دخترش را روی دستانش بلند کرد تا سایه ی او روی گب بیفتد . پس از مدتی نوت و گب باهم ازدوج کردند و 4فرزندبه دنیا آوردند دو پسر به نامهای "ازیریس" و "ست"(که پایین تر بیشتر به این دو میپردازیم) و دو دختر به نامهای "ایسیس" و "نفتیس"
دین و مذهب برای مصریان باستان حیاتی بود.فراعنه ی مصر علاوه بر اینکه فرمان روایانی با قدرت بودند و کلامشان قانون بود مردم را از لحاظ روحانی نیز کنترل میکردند و خدای آنها بودند.اگر چه معلوم نیست که چطور مردم به این باور رسیدند که فرعون ها را خدا بدانند آنچه معلوم است این است که در دوران سلطنت قدیم فراعنه را پسر رع , خداوند خورشید , میدانستندهنگام نزدیک شدن به سلطان اتباع وی به نشانه ی احترام تعظیم میکردند و پیشانی بر زمین میساییدند.در یکی از منابع مصر باستان قدرت و خرد فراعنه به این گونه توصیف شده:"چیست که تو ندانی؟کیست که از تو خردمندتر است؟کجاست که تو ندیده باشی؟...اگر تو به آب بگویی (( بر فراز کوه ها بالا رو)) نهر مطابق فرمان تو جریان میابد.چرا که تو رع هستی... توانایی و اقتدار در دهان تو و درک ودریافت در قلب توست.کلام تو کلام مات (خداوند حقیقت) است و خداوند روی لبهای تو نشسته است.... برای تو ابدیت تقدیر شده است.همه چیز مطابق خواست تو انجام میشود و هر آنچه بگویی مطاع است"



فرعون هم به عنوان سلطان و هم به عنوان پسر خداوند رع مرکز زندگی مصری بود و عظمت مصر مستقیما به نفوذ وی وابسته بود , کسی که با شفاعت نزد سایر خدایان برکت را به مصر می آورد.مصری ها علاوه بر اینکه فرعون را خدا میدانستند حدود 2000 خدای دیگر هم میپرستیدند حتی دوهزار بعد از آن هرودوت , مرخ یونانی , در سفر به سرزمین فراعنه گفته بود: "به نظر میرسد تعداد خدایان در این سرزمین از تعداد انسان ها بیشتر باشد"مصری ها باور داشتند که خدایان بر طبیعت و تمام جوانب زندگی از تولد تا مرگ حاکمند.بعضی از خدایان به شکل انسان بودند برخی به شکل حیوانات و عده ای نیز حاصل ترکیب این دو با بدن هایی شبیه انسان و سر حیوانات بودند.منشا این خدایان به طور نسبی شناخته شده است.برخی از این خدایان در دوران پیش از سلسله ها ظهور کرده اند.در زمانی که هر دهکده شهر و منطقه خدای خاص خودش را داشت.با گذشت زمان تعدادی از این خدایان مشهور تر شدند و به عنوان خدایان بزرگ و الهه های بزرگ مصر شناخته شدند.مهمترین خدا در دوره ی سلطنت قدیم خداوند خورشید با سر باز به نام رع بود.مصری ها معتقد بودند او هر روز در مشرق متولد میشود و در طی روز در آسمان سیر یکند و مثل پیر مردان هر شب در مغرب میمیرد.طی شب او در زیر زمین منطقه ای که مرده ها در آن جای گرفته اند سفر میکرد تا دوباره به شرق برسد.یکی از منابع مصر باستان رع را چنین توصیف کرده است: " بر فراز گنبد آسمان بر می آید تا هر روز به خورشید زندگی دهد"



به جز رع در میان خدایان بزرگ میتوان به ازیریس , خداوند مرگ , اشاره کرد خدایی که حاکم زیر زمین بود.مصری ها معتقد بودند که روزگاری ازیریس حاکم مصر بوده است.درواقع او به صورت فراعنه توصیف شده است.فرعونی که تاج بر سر دارد و در حال حمل سایر نماد های مربوط به منصبش مومیایی شده




ازیریس را برادرش ست , خداوند طوفان و خشونت , بر تخت پادشاهی به قتل رسانده بود.ست خدایی ست که غالبا به صورت تنه ی انسان با سر یک حیوان درنده ی نا شناخته به تصویر کشیده شده است.طبق افسانه های مصری انتقام مرگ ازیریس را پسرش , حوروس , گرفته است که معمولا به شکل باز نمایش داده میشد.

خدایان مهم دیگر شامل آنوبیس تحوت حتحور بوده اند.آنوبیس خداوند حنوط(کفن و دفن)بود که سرش به شکل سر شغال بود.تحوت که با سر لک لک آفریقایی(نوعی پرنده ی مصری)توصیف شده است , خداوند کتابت و خرد بود و حتحور الهه ای با سر گاو پشتیبان زنان بود.فرعون رئیس کاهنان تمام مصر بود.اصولا او را خدایان برمیگزیدند تا از پیکر های آنها که در داخلی ترین محراب های معبد تحت عنوان "قدیس مقدسین" نگه داری میشد, مراقبت کند.در عوض خدایان در پیکره هایشان میماندند و برکتشان را بر فرعون و مصر نازل میکردند.اما در واقع کاهنان به عنوان نمایندگان فرعون آیین مذهبی را به جا می آوردند.فرعون معابد عظیمی را در سراسر سزرمین به خدایان اهدا میکرد.معابد مصر به کلیساها مساجد کنیسه ها و آتشکده های امروزی که مردم برای پرستش خداوند در آن جمع میشوند شبیه نبود.بلکه معبد در واقع خانه ی خدایان بود و تنها فرعون و کاهنان حق ورود به آن را داشتند.مردم تنها در روزهای خاص جشن در مراسم پرستش خدای ایالتی شرکت میکردند.اما از آنجا که مصری ها افراد مذهبی بودند در زیارتگاه های کوچک تر محلی خدایان محلی خود را پرستش و در محراب خانه هایشان خدایان خانگیشان را عبادت میکردند.در واقع طبق گزارش هرودوت "مصری ها بیش از هر ملت دیگری مذهبی بودند"اعتقاد به زندگی دوباره یکی از ارکان اصلی باور های مذهبی مصریان بود.در این باره چند نوع تفسیر و توضیح معمول بود.در یکی از این تفاسیر مرده در زمینی در بهشت ساکن می شد که آن را "سرزمین یارو" مینامیدند.در این محل که به مزارع مصر بی شباهت نبود مرده در صلح و وفور نعمت زندگی میکرد.بعضی افراد که قادر نبودند به "یارو" برسند - زیرا یارو را آب احاطه کرده بود - برای یاری گرفتن از حیوانات مقدس نام نویسی میکردند.جیمز هنری , مصر شناس , این سفر را این گونه توصیف میکند:"گاهی اوقات شخص متوفیاز باز یا لک لک کمک میخواهد تا او را از آب عبور دهد...گاهی اوقات خداوند خورشید او را سوار بر قایقش حمل میکند.اما اغلب آنها به خدمات مرد قایقرانی مشهور به "صورا وارو" یا "پس نگر" نیاز دارند زیرا او همیشه صورتش را به عقب برگردانده است تا قایقش را به جلو براند.او همه کس را سوار قایقش نمیکند بلکه تنها کسانی را قبول میکند که در مورد آنها گفته شده باشد: "او, بر خلاف ظاهرش ,ابلیس نیست."بر اساس نوشته های بسیاری از مورخان این نخستین بار در تاریخ بوده است که مردم به ارتباط کیفیت زندگی پس از مرگ با اعمال و رفتار دوران زندگی اعتقاد داشتند.بعد ها مصری ها به این باور رسیدند که مردگان نیک در زیر مصر در جهان زیرین به ازیریس می پیوندند و تنها فرعون مقتدر و خانواده اش همراه با تعداد کمی از اشراف و صاحب منصبان بالا قادرند به زندگی پس از مرگ برسند.حتی کسانی که در دایره ی نزدیکان حاکم بودند نمی توانستند به جهان زیر زمین برسند مگر اینکه حاکم آنها را هدایت میکرد.به این ترتیب به منظور نزدیکی به روح فرعون , اشراف آرامگاه هایشان را در حد امکان نزدیک به آرامگاه فرعون می ساختند و معمولا فرعون زمین و مواد لازم را برای ساختن آرامگاه در اختیارشان می گذاشت.مصریا عادی که نمیتوانستند به زندگی دوباره برسند , مردگانشان را در حفره های کم عمق در شن در کنار آرامگاه های فراعنه و اشراف دفن میکردندمصریان باستان معتقد بودند که روح فرعون برای سفر به زندگی دوباره به یک کالبد نیاز دارد.به علاوه اگر اجازه داده میشد بدن بعد از مرگ بپوسد, روح یا " کا " محکوم میشد که تا ابد به تنهایی بگردد.مصری ها می خواستند از سفر موفق حکمرانشان به جهان دیگر مطمئن باشند , جایی که بر اساس اعتقاد آنها حاکم میتوانست امنیت مردمش را تا ابد تضمین کند.به همین دلیل آنها شیوه ی خاصی را به نام مومیایی کردن ابداع کردند که پیکر فرعون و نیز اعضای خانواده ی او و اشراف برگزیده را که اجازه ی ورود به جهان زیر زمین را داشنتد , حفظ میکرد.هنگامی که فرعون میمرد مستخدمان بدن او را به معبدی نزدیک آرامگاهش میبردند.ابتدا کاهن حنوط کننده بدن حاکم را به آرامی روی یک میز باریک قرار میداد و اندام های داخلیش را تخلیه میکرد تا مانع بوسیدگی شود.سپس از طریق بینی با یک قلاب دراز مغز را قطعه قطعه خارج میکردند.تنها اندامی که برداشته نمیشد قلب بود , زیرا گمان میرفت که مرکز روح باشد.بعد از تخلیه ی اندام ها , بدن فرعون با شراب خرما شستشو داده میشد و با صمغ مر و عطر , پر و دوباره دوخته میشد.سپس حنوط گران آن را با نترون , نوعی نمک , میپوشاندند تا مایعات درون بافت های بدن خشک شود.بعد از هفتاد روز بدن خشک شده را در نیل میشستند و روی پوست روغن و موم میمالیدند.سپس پیکر را در نوار هایی از کتان نازک میپیچیدند.اگر تمام این عملیات درست انجام میشد , بر اساس اعتقاد مصری ها , فرعون مرده به زودی به زندگی باز میگشت.یک منبع باستانی میگوید : "پوستت بتید به خاطر تو بلند شود.استخوان هایت باید به خاطر تو به هم جوش بخورند.اجزای بدنت باید خودشان را به خاطر تو گرد هم بیاورند.پوستت باید به خاطر تو دوباره جفت شود."هنگامی که بدن مومیایی میشد وقت برگزاری مراسم یاد بود فرا میرسید.جسد را در سه تابوب بزرگ تو در تو میگذاشتند.سپس هر سه تابوت را در یک تابوت بزرگت سنگی میگذاشتند و روی یک پایه تابوت قرار میدادند که به آرامگاه کشیده میشد.کاهنان پیشاپیش یک گروه بزرگ حرکت میکردند بخور مر می پراکندند و دعا میخواندند.بعد از کاهنان خانواده ی فرعون بودند که توسط ملکه ی گریان هدایت میشدند.او برای نشان دادن اندوهش روی صورتش کثافت میمالید و پیراهنش را میدرید.در پایان صف طویلی از عزاداران شامل خویشاوندان و کارگزاران دربار می آمدند.مستخدمان لباس ها غذا اسلحه جواهرات اسباب و اثاثیه و سایر لوازمی که ارباب مرده شان در زندگی بعدی استفاده میکرد , حمل میکردند.


پایان ۲ ار ۵ ... ناهید شید ۲۷ آذر ۳۷۴۷ زرتشتی
خدا و خدایان در باور های مردمدر این مجموعه جستار ها میخواهم خدا و خدایان رو در باور های مردم ها و فرهنگ های گوناگون مورد بررسی قرار دهم.ترتیب نوشتار هایم اینگونه خواهد بود: 1.خدا و خدایان در باور یونان و روم باستان. 2.خدا و خدایان در باور مصر باستان. 3.خدا در باور آئین های سامی. 4.خدا در باور کیش زرتشت. 5.سنجش و نتیجه گیری
نخست بهتر است خدایان و خدای خدایان یونان (زئوس) و روم(ژوپیتر) را بررسی کنیم:
یونانیان و به تبع آن رومیان باستان بر این باور بودند که در آغاز تنها فضایی میان تهی وجود داشت که تخم و اجزای اولیه تمام چیز ها به سان توده ای بی شکل در آن سرگردان بودند.این فضای میان تهی خائوس نام داشت.دیر زمانی گذشت تا از این خائوس دو کودک زاده شدند.یکی شب و دیگری اربوس که این هستی دوم , ژرفای تاریکی و بی جنبشی ست که مردگان در آن به سر میبرند.هر دو تاریک و بی کران بیودند.روزگارانی دراز گذشت و آنگاه از تاریکی دهشناک شب و اربوس , اروس , یا همان عشق پدید آمد.وی با سوراخ کردن تاریکی روشنایی را به وجود آورد و از رهگذر این نفوذ در آن فضای میان تهی نظم به پیدایی آمد.عناصر سنگین تر اندک اندک فرو نشستند و زمین را تشکیل دادند.و اجزای سبک تر بالا آمدند و آسمان را ساختند.زمین دارای شخصیتی به نام گایا , مادر زمین , و آسمان هم شخصیتی به نام اورانوس , پدر آسمان , را یافت



از آن دو فرزندان بسیاری هستی یافتند اما اینان با تمام موجوداتی که میشناسیم کاملا متفاوت بودند.سه تخم نخست هیولاهای وحشتناکی شدند که هر کدام پنجاه سر و یکصد سر داشت.نام این سه کاتوس گیاس و بریارئوس بود.آنگاه سه موجود غول پیکر و نیرومند آمدند که هر کدام تنها یک چشم در وسط پیشانی داشتند.اینها را سیکلوپ نامیدند.سرانجام گایا و اورانوس 12 تیتان را به وجود آوردند که بسیار شبیه آدمیان , ولی بی اندازه بزرگتر و قوی تر از آنان بودند.اوکئانوس تتوس هوپریون تئا رئا(مادر بزرگ شد) و سر انجام کرنوس(ساتورن رومیان)جوان ترین و قوی ترین همه ی آنها گردید.گایا فزرندانش را هر قدر هم که زشت بودند دوست داشت اما اورانوس از آنها به ویژه از آن 6 هیولای زشت نفرت داشت.از این رو سر انجام روزی آنها را در بر گرفت و در مکانی تاریک در زیر زمین برد.گایا از این کار او برآشفت و با همدستی کرونوس و دیگر تیتان ها شورشی عیله اورانوس به راه انداخت.در این نبرد کرونوس پدر را زخم زد و قطره هایی از خون او فرو ریخت.از قطره های فروچکیده در دریا آفرودیته(ونوس رومی), ایزد بانوی عشق , زاده شد و از آنها که بر خشکی ریخ دو گونه ترسناک پدید آمد : یکی گیانت ها و دیگری فوری هااورانوس خون آلود سرانجام شکست خورد و کرونوس او را در نقطه ای تاریک و ناشناخته از تارتاروس , زیر زمین , به بند کشید و خود فرمان روای آسمان سد و همتای تیتانیش , رئا را به همسری گرفت.کرونوس میترسید مبادا فرزندانش نیز همچون او که بر علیه اورانوش شوریده بود بر وی بشورند.از این رو هر فرزندی که به دنیا می آمد او را میبلعید و در اعماق پیکر غول آسای خویش می انباشت.این کار بعد از 5 بار نارضایتی و خشم رئا را برانگیخت . وی بر آن شد که به این عمل شوهر خود پایان دهد.رئا چون ششمین فرزندش یعنی زئوس(زوپیتر رومی)را به دنیا آورد فرزند را در غاری در جزیره ی کرت پنهان کرد و سنگ بزرگی را در قنداقی پیچید و جای زئوس به کرونوس کودن داد تا ببلعد.




زئوس همچنان که بزرگ میشد در مورد سرنوشت خواهران و برادرانش چیزهایی آموخت و در اندیشه ی چاره بود.سر انجام به اتفاق مادر بزرگش , گایا , نهانی علیه پدر توطئه کرد و داروی تهوع آور به او خوراند.کرونوس بی درنگ شروع به بالا آوردن هر آنچه بلعیده بود کرد.ابتدا سنگ بزرگ سیاهی بالا آورد و بعد از آن 5 فرزندش که دیگر مانند زئوس بزرگ شده بودند به نام های هیستا(وستا رومی),دمتر(سرس رومی),هرا(یونو رومی),هادس(پلوتو رومی),پسیدون(نپتون رومی).زئوس و 5 برادر و خواهرش بی درنگ با هم متحد شدند و به جنگ علیه کرونوس و دیگر تیتان ها پرداختند اما با گذاشت 10 سال از آغاز جنگ هیچ کدام از دو طرف پیروز نشدند.پس از آن یکی از تیتان به نام پرومتئوس , به چم پیش اندیش , به کرونوس توصیه کرد که برادران هیولایش را از تارتاروس آزاد کند تا به کمک آنها بر حریف خود پیروز شوند اما کرونوس کودن این توصیه را گوش نداد.پس پرومتئوس همراه برادرش اپیمتئوس , به چم پس اندیش , نزد زئوس رفت و این پیشنهاد را به وی داد.زئوش این توصیه را گوش داد و هیولا ها را آزاد کرد.سیکلوپ ها که نام هایشان تندر برق و آذرخش بود چنان شاد شدند که هر کدام زئوس را هدیه ای داند که این هدایا به ترتیب تندر برق و آذرخش بود.جنگ با کین خواهی هولناکی در گرفت و سر انجام پس از سوختن جنگل ها و بخار شدن رودها زئوس و سپاهیانش به پیروزی رسیدند.آنها همه ی تیتان ها و کرونوس را در تارتاروس به بند کشیدند اما پرومئوس و اپیمتئوس که زئوس را یاری داده بودند آزاد ماندند.آنگاه زئوس و یارانش زمین را میان خود تقسیم کردند و هر کدام وظیفه و قدرتی را بر عهده گرفتند.زئوس هرا را به همسری برگزید.زئوس اگرچه بیشتر برای دادگری و نیروی شگفش زبان زد بود اما شرارت هایی هم داشت.وی بسیاز زنباره بود و در موقعیت های بسیاری با چهره ی مبدل به زمین آمد و مسائل عشقی داشت و هر بار که هرا او را میافت با کیفر دادن زنان طرف زئوس از وی انتقام میکشیدتا این زمان هنوز آدمیان آفریده نشده بودند.یونانیان در باب آفرینش دو روایت داشتند:به موجب یکی از آنها خدایان چند نزاد بشری را خلق کردند که هر نزاد از نزاد قبلی تحسین بر انگز تر بود."مکس هرتسبرگ" پژوهشگر مطالعات عصر کلاسیک چنین می آورد:"در این عصر زندگانی همیشه بهار بود.خاک چنان بار یداد که به کار چندانی نیاز نبود.مردمان خوب و شاد بودند و پیری دیر به سراغشان می آمد.آنها پیوسته در هوای آزاد به سر میبردند و نه جنگ را میشناختند و نه فقر را . آنگاه عصر سیمین فرا رسید که زئوس در آن فصل ها را آفرید و موجب تلاش و زحمت شد.گرسنگی و سرما غالب گردید و مردم ناچار از ساختن خانه شدند.انسان این عصر از خود دلیری نشان داد اما اغلب مغرور بود و فراموش میکرد که احترام خدایان رو به جای آورد.از پی عصر سیمین عصر مفرغین آمد که در آن آدمیان به کار گیری جنگ افزار ها را آموختند و به ستیز با یکدیگر پرداختند.آخرین عصر یعنی عصر آهن دوران جنایت و بدنامی و زمانی بود که هدایای خدایان را نا بجا به کار گرفتند و بشریت یکسره در ورطه ی تباهی افتاد.یونانیان کلاسیک اعتقاد داشتند که در عصر آهن به یر میبرند و گذشت نسل ها همواره پسرانی فرومایه تر از پدران را پدید می آورد."اما محبوب ترین داستان آفرینش مردمان مربوط به پرومتئوس و اپیمتئوس تیتان بود.زئوس به پرومتئوس خردمند و برادرش تکلیف کرد که نژاد های مختلف مردمی و جانوری را پدید بیاوردند.اما اپیمتئوس حواس پرت بی فکری کرد و اغلب برگزیده ترین خصائل جسمانی از جمله تیزپایی قدرت پشم و مو بال صدف و پوسته ی محافظ و ... را به جانوران داد به طوری که وقتی نوبت به انسان رسید چندان چیزی نمانده بود که برای بقا در این جهان خصم به کارش آید.پرومتئوس سخت کوشید تا راهی برای جبران اشتباه برادرش پیدا کند.نخست آدمیانی از گل ساخت و به عنوان هدیه ای خاص و برای جدا ساختن این آفریدگان گلی از جانوران آنان را قالب و صورت خدایان مینوی بخشید.اما هنوز بسنده نمی نمود.او دریافت که زندگی این موجودات میرا و بینوا بسی بهتر خواهد بود تنها اگر آتش داشتند.پس این مسئله را با زئوس در میان گذاشت و زئوس بلافاصله گفت: هرگز! این موجودات ارزش شراره های الهی آتش را نمیدانند و نباید آن را داشته باشند.اما پرومتئوس بر آن شد که به هر طریق شده به مردمان آتش دهد.سرانجام پاره ای از آتش خورشید را ربود و برای مردمان آورد و به آنها نحوه ی استفاده از آن را برای غذا پختن دفاع تهیه ی ابزار برای ساختن خانه کشتی سازی و ... را آموخت.هم چنین گاهشماری و برخی از درمانگری ها را هم به مردم آموختزئوس با دیدن نا فرمانی پرومتئوس و ایجاد تمدنی چشمگیر توسط انسان خشم سر تا پای وجودش را فرا گرفت و بر آن شد که هم از مردمان انتقام بگیرد هم از آن تیتان.او دید که همه ی آفریده های پرومتئوس از جنس مرد هستند پس اندیشید که در میانشان جنس دومی بیاورد .جنسی بسیار جذای اما همراه با طبیعت مرموز و فریبکار که رنج و اندوه به بار بیاورد."راوس" مینویسد:زئوس پی هفایستوس(فزرند زئوس و صنعتگری ماهر و مهربان)فرستاد و از وی خواست تا زنی را بسازد.هفایستوس تکه گلی را برگرفت و به شکل یکی از ایزد بانوان نامیرا در آورد.هر یک از ایزد بانوان هم وی را ارمغانی دادند.سپس وی را پاندورا , به چم هدیه همگان , نامیدند.آنگاه زئوس پی هرمس فرستاد تا پاندورا را به زمین ببرد و به اپیمتئوس بی خرد بدهد.پرومتئوس برادرش را آگاهانده بود که هرگز از زئوس ارمغانی را نپذیرد اما اپیمتئوس بی خرد با دیدن زیبایی های پاندورا وی را به همراه خمره ی مهر شده ی بزرگی که وی آن را جهیزیه اش خوانده بود اما از محتوایش خبر نداشت به همسری برگزید.دیری نگذشت که کنجکاوی بر آن دو چیره شد و برای آگاهی از متحوای آن خمره مهر خمره را شکستند.همان دم سیلابی از بدی ها نظیر بیماری ها رنج ها غصه ها و چیزهایی که تا به امروز انسان را می آزارد از آن به یکباره سرازیر شد.نخستین بخش کیفر زئوس عملی شد.آنگاه نوبت به کیفر پرومتئوس رسید.به فرمان زئوس دو غول او را گرفتند و هفایستوس به رغم ذات مهربانش وی را بر فراز ستیغ کوهی در دور دست ها برد و به صخره ای عظیم زنجیر کرد.در آنجا هر روز عقابی کوه پیکر جگر پرومتئوس را میدرد و شب هنگام که این پرنده میرود جگر مانند قبل میشود و روز دیگر این خدای در بند رنج پیشین را باز ار سر میگذراند.اما این آزاد شدن درد و رنج از آن خمره خشم زئوس را فرو ننشاند و تنها نابودی یکباره و همیشگی بشر بود که این خدای خدایان رو خشنود میکرد.از این رو سیلابی مهیب روان ساخت که تمامی زمین را به خطر افکند.از بخت خوش پرومتئوس اگر چه در زنجیر بود اما باز هم توانایی پیس بینی کردن را داشت و پسرش , دیکالیون , را از این فاجعه ای که در آستانه ی وقوع بود آگاه ساخت.دیوکالون و پیرها , همسرش , به امید گریز از سیلاب از کوه پارانوس در نزدیکی دلفی در مرکز یونان بالا رفتند.پس ازهلاکت آدمیان خشم زئوس فرو نشست و به این زوج رحم کرد و آنها را هلاک نساخت.دیری نگذشت که دیوکالون و پیرها به توصیه ی صدایی اسرار آمیز سنگ های کوچک بسیاری را گرد آوردند سپس با سر هایی پوشیده به راه افتادند و همچنان که میرفتند سنگ ها را پشت سر می انداختند آن سنگ ها شکل میافتند.سنگ هایی که دیوکالون می انداخت به شکل مرد در می آمدند و سنگ های پیرها به شکل زن.بدین شیوه زمین دوباره مسکون شد.
یکی از متداول ترین باور های یونانیان خشم خدایان بود که به شوند های گوناگون بر سر مردمان فرود می آمد.گاه خدایان مردم را به سبب کار هایی کیفر میدادند که گناه و بی حرمتی به موجودات آسمانی به شمار می آمدند.برای نمونه فرمان آنته در باب کیفر فاتحان یونانی تروا و غرق ساختن فریگیایی هایی که مهمان نوازی زئوس را نکرده بودند.نفرینی که خدایان نثار تانتالوس کردند و دودمانش را نابود ساختند.از سوی دیگر آدمیان گاه به سبب مسائلی نه چندان جدی و حتی گناه , بی گناه دچار نفرین های آسمانی میشوند و کیفر میابند.کیفری که زئوس , فینئوس بینوا را به خاطر قدرت ناخواسته ی پیشگویی که داشت دچار آن کرد

پایان 1 از 5..... نوشته شده در اورمزد شید ۱۹ آذر ۳۷۴۷ زرتشتی
تاریخچه ی استوانه ی کوروش:
در حدود سال ۱۲۸۵ خورشیدی (۱۸۷۹-۱۸۸۲)به هنگام کاوشها در میان رودان (بین النهرین)، باستان شناس ایرانی، هرمز رسام یک استوانهٔ سفالین کوچک از گل پخته (۲۳ سانتیمتر)، یافت، که شامل یک نوشته از کوروش بزرگ بود. جنس این استوانه از گل رس است، ۲۳ سانتی متر طول و۱۱ سانتی متر عرض دارد و در حدود۴۰ خط به زبان آکادی و به خط میخی بابلی نوشته شده‌است. بررسی‌ها نشان داد که نوشته‌ای استوانه مربوط به سال ۵۳۹ (پ.م) از سوی کوروش بزرگ پس از شکست بخت النصر و گشوده شدن شهر بابل، نویسانده شده‌است و به عنوان سنگ بنای یادبودی در شهر بابل قرار داده شده‌است. استوانه یافت شده در موزه بریتانیا در شهر لندن نگاهداری می‌شود. ازسوی دیگر در سال‌های کنونی آشکار شد که بخشی از یک لوحه استوانه‌ای که آن را از آن نبونبید پادشاه بابل می‌دانستند، پاره‌ای از استوانه کوروش بزرگ است که از سطر‌های ۳۶ تا ۴۳ آن می‌باشد. از این رو این قسمت که در دانشگاه ییل(Yale) آمریکا نگهداری می‌شد، به موزه لندن گسیل و به استوانه اصلی پیوست گردید. کوروش بزرگ بعد از خاتمه زمستان در اولین روز بهار، در بابل تاجگذاری کرد. شرح کامل تاج گذاری کوروش و حوادث آن دوران، به صورت مفصل توسط «گزنفون» سردار و مرد جنگی و فیلسوف و مورخ یونانی ضبط و بیان شده‌است .کوروش بعد از تاجگذاری، در معبد مردوک خدای بزرگ بابل، منشور آزادی حقوق بشر را قرائت نمود .متن سخنرانی و کتبیه کوروش تا این اواخر نامعلوم بود. تا اینکه اکتشافات در بین النهرین از ویرانه قدیم شهر «اور» کتبیه‌ای بدست آمد و بعد از ترجمه معلوم شد، همان متن منشور آزادی حقوق بشر، کوروش می باشد. این لوح در حال حاضر یکی از با ارزش ترین اشیای تاریخی است که در موزه بریتانیا از آن نگهداری می‌شود. فرمان حقوق بشر کوروش یا استوانه کوروش، به عنوان کهن ترین سند کتبی از دادگستری و مراعات حقوق بشر در تاریخ و مایه مباهات و سرافرازی ایرانیان یاد می‌شود. کوروش، موسس پادشاهی ایران و آغازگر سلسله هخامنشیان، پس از تسخیر بابل اعلام عفو عمومی داد؛ ادیان بومی را آزاد اعلام کرد؛ برای جلب محبت مردم میانرودان (بین انهرین) و آموزش همزیستی عقیدتی به انسان‌ها، مردوخ که کهن ترین خدای بابل بود را به رسمیت شناخته، در پیشگاهش کرنش کرده بر دستش بوسه زد و او را نیایش کرد و سپاس گفت. او هیچ گروه انسانی را به بردگی نگرفت و سپاهیانش را از تجاوز به مال و جان رعایا بازداشت. او تمامی ساکنین پیشین سرزمینها را گرد هم آورده و منزلگاه آنها را به ایشان بازگرداند.

این سند به عنوان نخستین منشور حقوق بشر شناخته شده، و به سال ۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل آن را به تمامی زبانهای رسمی سازمان منتشر کرد.این تأییدی است بر اینکه منشور آزادی بشریت که توسط کوروش بزرگ در روز تاجگذاری وی منتشر شده، می‌تواند برتر باشد از اعلامیه حقوق بشر که توسط انقلابیون فرانسوی در اولین مجمع ملی ایشان صادر شده. اعلامیه حقوق بشر در نوع خود، در رابطه با بیان و ساختارش بسیار قابل توجه‌است، اما منشور آزادی که توسط پادشاه ایرانی (کوروش) در ۲۳ سده پیش از آن صادر شده، به نظر معنویتر میاید.با مقایسهٔ اعلامیه حقوق بشر مجمع ملی فرانسه و منشور تأیید شده توسط سازمان ملل، با منشور آزادی کوروش، این آخری با در نظر گرفتن قدمت، صراحت، و رد موهومات دوران باستان در آن، باارزشتر نمود می‌کند. این لوح با عنوان نخستین بیانیه حقوق بشر جهانی شناخته می‌شود لوح کوروش که پس از تسخیر بابل و شکست بخت النصر توسط کوروش به عنوان سنگ بنای یادبودی در شهر بابل قرار داده شده بود نخستین بیانیه حقوق بشرجهانی است که کوروش در آن همه طوایفی را که در زمان امپراتوری بابل به اسارت درآمده بودند آزاد و به آنها اجازه نقل مکان و زندگی آزاد در هرکجای امپراتوری خود را داد. کوروش پادشاه بزرگ ایران قوم یهود را نیز از اسارت امپراتوری بابل آزاد کرد. در این کتبیه کوروش خود را معرفی نموده و اسم پدر، جد اول، دوم و سوم خویش را نام می‌برد و اعلام می‌دارد که پادشاه ایران و پادشاه بابل و پادشاه جهات اربعه (کشورهای اطراف ایران) می‌باشد، آنگاه در مقام بیان حقوق بشر و منشور آزادی خویش مواردی را اعلامی می‌کند که در ترجمه آمده است.


ترجمه
بر گردان منشور کوروش بزرگ نشان داد که نخستین منشور جهانی حقوق بشر را ایرانیان در سال ۵۳۸ پیش از میلاد بیان نموده و مورد اجرا گذارده‌اند. در سال ۱۳۴۸ خورشیدی (۱۹۶۹م)پس از گذشت ۲۵۰۷ سال پس از صدور فرمان مزبور، نمایندگان کشور‌های گوناگون با قرار گرفتن بر آرامگاه کوروش هخامنشی در پاسارگاد از او به عنوان نخستین پایه گذار حقوق بشر و آزادی انسان، قدردانی کردند. تاکنون یکبار در سال ۱۹۷۱ مسئولان موزه بریتانیا این لوحه را به درخواست حکومت ایران به تهران قرض دادند که مخالفت دولت انگلیس با این اقدام سبب بروز تنش میان مسئولان دولتی و موزه بریتانیا شده بود.
در روزگاری که کوروش بزرگ به نمایندگی ایرانیان، منشور حقوق بشر و آزادی انسان را فرستاد فخر مردمان و شاهان دیگر کشتن، سوختن و ویران کردن بود. خلاصه متن این منشور چنین است :
«منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه جهان. پسر کمبوجیه، شاه بزرگ ... آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم گامهای مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهریاری نشستم، مردوک (مردوخ = خدای بابلیان)، دلهای پاک مردم بابل را متوجه من کرد. ... زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم. ارتش بزرگ من به آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید. آن‌ها را از زیر یوغ اسارت خارج ساختم، به بدبختی‌های آنان پایان بخشیدم. ... من فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و کسی آنان را نیازارند. خدای بزرگ از کردار من خشنود شد ... او برکت و مهربانیش را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم ... من همه شهرهایی را که ویران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نیایشگاه‌هایی را که بسته شده بود، بگشایند. همه مردمانی را که پراکنده و آواره شده بودند، به سرزمین خود برگرداندم و خانه¬های ویران آنان را آباد کردم، باشد که دلها شاد گردد و هر روز در پیشگاه خدای بزرگ اهورامزدا، برایم زندگانی بلند خواستار باشند ... من برای همه مردم جامعه‌ای آرام مهیا ساختم و صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم.»
قسمت سوم و آخر:
سال ها میگذر و هر روز ظلم و ستم آستیاگ به مردم بیشتر میشود تا اینکه بلاخره هارپاگ زمان کشیدن انتقام پسرش از آستیاگ را مناسب میبیند فورا نامه ای به کوروش(که عدالت و سیرت نیکش بر همگان آشکار شده بود و همه این صفات او را میستودند و بعد از پدرش کمبوجیه زمامدار انشان شده بود)مینویسد و او را به قیام علیه پدر بزرگش تشویق میکند و اعلام میکند که خود و برخی از بزرگان ماد با او در این راه همراهی میکنند و برای اطمینان از اینکه نامه لو نرود آن را در پوست خرگوشی که شکار کرده بود گذاشت و به عنوان هدیه نزد کوروش فرستاد متن نامه از این قرار بود:ای پسر کمبوجیه!ایزدان همچنان چشم به سوی تو دارند پس در انتقام گرفتن ار آستیاگ قاتل خود تردید نکن اگر این امر فقط به او بستگی داشت مدت ها پیش تو مرده بودی!ولی به لطف یزدان و برکات اقدام من تو زنده ماندی تصور میکنم تو باید همه این چیزها را از مدت ها پیش دانسته باشی باید این را بدانی که من به جای کشتن تو,تو را به دست آن چوبان سپردم و از اطاعت فرمان شاه(آستیاگ)خودداری کردم اگر میخواهی بر امپراطوری ماد حکومت کنی پارس ها را بر انگیز و با آنها علیه حکومت ماد ها اقدام کن چه من سرداری سپاه آستیاگ را در چنگ با تو بر عهده داشته باشم که کس دیگری هیچ اهمیت ندارد چون پیروزی با تو است و سر انجام این تویی که پیروز خواهی شد اکثر ماد ها هم منتظر چنین فرصتی هستد تا آستیاگ را سر نگون کنند و به تو بپیوندند اینجا همه چیز آماده هست و فقط منتظر تو ایم بدون معطلی اقدام کن!
وقتی نامه به دست کوروش رسید اندکی تامل کرد اما سر انجام راضی شد و پارسیان را دور خود جمع کرد سپس علیه آستیاگ لشکر کشی کرد از قضا آستیاگ لشکر بزرگی به فرماندهی هارپاگ به جنگ با کوروش فرستاد تا نوه ی خود را حسابی گوشتمالی دهد در ابتدا زد و خورد کوچکی بین دو سپاه اتفاق افتاد که به نفع ماد ها بود اما بلافاصله پس از این زد و خوردهای کوچک هارپاگ همراه با سپاهیانش به کوروش پیوستند اما کوروش باز هم نگران بود چون میدانست تمام هست و نیست خود را در این راه گذاشته و اگر شکست بخورد نه تنها خود بلکه پارسیان را به کام مرگ میکشد
با این وجود آستیاگ اول گرفتن انتقام از مغانی که سال ها پیش به او گفته بودند دیگر از طرف نوه اش خطری او را تهدید نمیکند را مقدم دانست و دستور داد آن مغان را به چهار میخ کشیدند((یک نمونه از ستم های آستیاگ))سپس سپاهی را با فرماندهی خود جمع کرد و به طرف پاسارگاد "مقر فرماندهی کوروش" عزیمت کرد طبق نوشته ی یکی از نویسندگان وقتی خبر رسیدن ماد ها به فرماندهی شخص آستیاگ به کوروش رسید کوروش به کمک مردی به نام "ابار" که فردی عاقل و محمتاط و مورد اعتماد کوروش بود سپاه خود را(که حالا به غیر پارسیان از مادیان نیز تسکیل شده بود)سازمان داد دو سپاه به هم رسیدند با نخستین ضربه مادیان پس رانده شدند به گفته ی همین نویسنده آستیاگ که برتخت بلندی نشسته بود و حاکم به میادان نبر بود فریاد زد :"آیا ممکن است این پسته خوران با چنین شجاعتی حمله کنند؟لعنت به سرداران من اگر بر این شورشیان پیروز نشوند"اما سر انجام با رشادت هایی که کوروش و سپاهیانش در این جنگ از خود نشان دادند آستیاگ را شکست داده اسیر کردند و سپاهیانش را نیز در هم کوبیدند پس از آن کوروش به سمت هگمتانه که پایتخت مادها بود حرکت میکند در سر راه تمامی مردم چه ماد چه غیر ماد هیچ گونه مقاومتی از خود نشان ندادند و مشتاقانه پشت سر کوروش راه افتادند و او را شاه خود معرفی کردند بدین ترتیب کوروش بدون هیچ درگیری وارد هگمتانه شد و بدین طریق حکومت مادها بدست نوه ی آخرین پادشاه آن سرنگون شد اما کوروش هرگز در تمام طول عمر آستیاگ با او سخت نگرفت و او را عفو کرد و نتها با او به مهربانی رفتار کرد بلکه در دربار خود به او مقامی شایسته داد این چنین بود رفتار کوروش با مغلوبین
قسمت دوم:
زمان به سرعت ميگذرد و کوروش به نوجواني برومند تبديل ميشود تا اينکه با يک اتفاق هويت واقعيش فاش ميشود...روزي کوروش در حال بازي با بچه هاي هم سن سالش در دهکده اي نزديک کاخ سلطنتي بود در اين بازي بچه ها او را به عنوان شاه برگزيدند در حين بازي پسر يکي از بزرگان ماد از فرمان کوروش سر پيچي کرد کوروش نيز دستور تا او را مجازات کنند پسر نزد پدر ميرود و داستان را برايش تعريف ميکند پدر نير بسيار خشمگين ميشود و نزد آستياگ ميرود و از دست چوپان سلطنتي و پسرش(کوروش)شکايت ميکند و ميگويد که آن پسر از قوم پارس است و يک پسر مادي را تنبیه کرده و اين جز گستاخي معني ديگري ندارد آستياگ هم به سرعت پسر را نزد خود فرا ميخواند و از او ميپرسد که تو به چه جرات پسر يکي از بزرگان مادي را تنبيه کردي؟ کوروش در دفاع از خود با شجاعت و زبان نيک به آستياگ جواب ميدهد که در بازي من نقش پادشاه را داشتم و او از فرمان من سر پيچي کرد من هم او را تنبيه کردم زيرا کسي را که از فرمان پادشاه پيروي نميکند باید تنبيه کرد تا براي ديگران عبرت شود آستياک از اين سخن شجاعانه ي کوروش در دفاع از خود بسيار تعجب کرد و به فکر فرو رفت چون ديد هيچ بچه ي عادي در اين سن سال نميتواند اينگونه نيک سخن بگويد در ضمن حتي لحن و قيافه ي کوروش به اصيل زادگان و حتي خودش شبيه بود آستياگ هراسان چوپان را نزد خود احضار کرد و او را تهديد کرد که اگر حقيقت را در مورد هويت واقعي اين پسر را به او نگويد او و خانواده اش را زيز بار شکنجه تلف خواهد کرد چوپان هم چون چاره اي جز اعتراف نديد حقيقت را به آستياگ گفت و تعريف کرد که هارپاگ کودک را نزد او سپرد و گفت او را بکش ولي چون همسرش همان موقع کودک مرده اي به دنيا آورده بود دلش به حال کوروش سوخت و او را بزرگ کرد آستياگ هم که چاره اي جز پذيرش کوروش به عنوان نوه ي خود نداشت بسيار بسيار برافروخته ميشود و دستود ميدهد که طوري که هارپاگ نفهمد فرزندش را بکشند تا تنبيه شود و خود نزد مغان ميرود و موضوع را با آنها در ميان ميگذارد آنها هم ميگويند چون اين کودک يکبار بر هم سن و سالهايش پادشاهي کرده پس پيشگويي اين گونه به حقيقت پيوسته و ديگر خطري از جانب کوروش تو را تهديد نميکند آستياگ نيز همان شب به مناسبت پيدا شدن نوه اش مهماني بزرگي در کاخ گرفت و بزرگان ماد و پارس را دعوت کرد بعد از خوردن غذا آستياگ پنهاني به هارپاگ ميگويد اين گوشتي که خوردي گوشت پسرت بود زيرا از فرمان من سر پيچي کردي من هم به اين خاطر تو را تنبيه کردم هارپاگ هم کينه ي شديدي از آستياگ به دل ميگيرد و با خود عهد ميکند زوري انتقام اين کار را از آستياگ بگيرد اما اين کينه را آشکار نساخت و صبر کرد تا کوروش بزرگ شود آستياگ هم تصميم گرفت کوروش را نزدگ ماندانا و کمبوجيه(پدر و مادرش)در آنشان بفرستدسالها ميگذرد و ظام و ستم آستياگ هر روز بر مردم بيشتر ميشود تا اينکه هارپاگ مصمم ميشود که ديگر انتقام خود را از آستيگ بگيرد... ادامه دارد....







مقدمه:مادها یکی از اقوام آریایی بودند که در فلات ایران زندگی میکردند و بر دیگر اقوام آریایی(پارس ها و پارت ها)و دیگر ساکنین فلات ایران از جمله عیلامیان حکومت میکردند(خب به همین اطلاعات در مورد ماد ها بسنده میکنیم در پست های بعدی شاید بیشتر در مورد ماد ها توضیح بدم چون توضیحشون مفسله)
قسمت اول:
شبی آستیاگ پادشاه ماد خوابی آشفته میبیند.او در خواب میبیند که از شکم دخترش ماندانا آب زیادی بیرون میزند و سرتاسر قلمرو مادها و سپس آسیا را در بر میگیرد.آستیاگ هراسان میشود و نزد مغان میرود تا خواب او را تعبیر کنند.آنها نیز در تعبیر خواب او میگویند که از طرف دخترت خطری تاج و تخت تو را تهدید میکند.آستیاگ با شنیدن این سخنان بسیار آشفته میشود و به چاره جویی میپردازد.سر انجام تصمیم میگیرد که دختر خود(ماندانا)را به پسر کوروش یعنی کمبوجیه شاه انشان که از مردم پارس بود و به پارسیان که زیر دست مادها بودند حکومت میکرد بدهد.او پیش خود فکر کرد چون پارسیان زیر دست من هستند پس به این ترتیب دیگر خطری تاج و تخت مرا تهدید نمیکند.بدین ترتیب ماندانا سال ها نزد کمبوجیه زندگی کرد و سر انجام نیز از او پسری به نام کوروش به دنیا اورد.آستیاگ با هم خواب نما شد و اینبار خواب دید که از شکم دخترش ماندانا درخت مویی روییده و سایه اش تمام آسیا را گرفته.آستیاگ سراسیمه از این خواب به مغان رجوع میکند.مغان نیز ذر تعبیر خواب میگویند پسری از دخترت به دنیا میاید که بر ضد تو و حکومتت شورش میکند و و حکومت تو را میگیرد و سپس تمام آسیا را فتح میکند.آستیاگ بسیار براشفته میشود و دستور میدهد که فرزند دخترش را به بهانه ی اینکه شاه میخواهد نوه اش را ببیند از انشان به همدان نزد او آورند.سپس به فرمانده ی سپاهش به نام هارپاگ دستور میدهد که پنهانی کودک را بردارد و از شهر بیرون ببرد و او را بکشد.هارپاگ نیز پنهانی کودک را به بیرون از شهر میبرد ولی چون هارپاگ نیز پسری هم سن کوروش داشت دلش نیامد آن کودک را بکشد.پس او را به چوپان دربار داد و گفت پنهانی کودک را بکشد و خود نیز به قصر برگشت و به آستیاگ گفت ماموریت انجام شد.چوپان کودک را به خانه برد ولی وقتی کودک را به همسرش نشان داد همسرش گفت او را نکش.از قضا همسرش همان موقع کودکی مرده به دنیا آورده بود.همسر چوپان گفت بیا این کودک رو به فرزند خواندگی خودمان بگیریم و بزرگش کنیم و تو به جایش کودک مرده ی خودمان را به عنوان جنازه ی این کودک به هارپاگ نشان بده.چوپان نیز چون دلش به رحم آمده بود این پیشنهاد را قبول کرد و جسد کودک مرده ی خودش را به عنوان جسد کوروش به هارپاگ نشان داد.پس ماموریت به ظاهر انجام شده بود.کوروش نیز نزد چوپان و همسرش بزرگ شد و طعم زندگی فقیرانه رو چشید.او از کودکی یاد گرفت نیک سخن بگوید هیچ گاه دروغ نگوید و نیک رفتار کند........ادامه دارد...........
تصویر خیالی کوروش بزرگ: