۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

خدا و خدایان در باور های مردمدر این مجموعه جستار ها میخواهم خدا و خدایان رو در باور های مردم ها و فرهنگ های گوناگون مورد بررسی قرار دهم.ترتیب نوشتار هایم اینگونه خواهد بود: 1.خدا و خدایان در باور یونان و روم باستان. 2.خدا و خدایان در باور مصر باستان. 3.خدا در باور آئین های سامی. 4.خدا در باور کیش زرتشت. 5.سنجش و نتیجه گیری
نخست بهتر است خدایان و خدای خدایان یونان (زئوس) و روم(ژوپیتر) را بررسی کنیم:
یونانیان و به تبع آن رومیان باستان بر این باور بودند که در آغاز تنها فضایی میان تهی وجود داشت که تخم و اجزای اولیه تمام چیز ها به سان توده ای بی شکل در آن سرگردان بودند.این فضای میان تهی خائوس نام داشت.دیر زمانی گذشت تا از این خائوس دو کودک زاده شدند.یکی شب و دیگری اربوس که این هستی دوم , ژرفای تاریکی و بی جنبشی ست که مردگان در آن به سر میبرند.هر دو تاریک و بی کران بیودند.روزگارانی دراز گذشت و آنگاه از تاریکی دهشناک شب و اربوس , اروس , یا همان عشق پدید آمد.وی با سوراخ کردن تاریکی روشنایی را به وجود آورد و از رهگذر این نفوذ در آن فضای میان تهی نظم به پیدایی آمد.عناصر سنگین تر اندک اندک فرو نشستند و زمین را تشکیل دادند.و اجزای سبک تر بالا آمدند و آسمان را ساختند.زمین دارای شخصیتی به نام گایا , مادر زمین , و آسمان هم شخصیتی به نام اورانوس , پدر آسمان , را یافت



از آن دو فرزندان بسیاری هستی یافتند اما اینان با تمام موجوداتی که میشناسیم کاملا متفاوت بودند.سه تخم نخست هیولاهای وحشتناکی شدند که هر کدام پنجاه سر و یکصد سر داشت.نام این سه کاتوس گیاس و بریارئوس بود.آنگاه سه موجود غول پیکر و نیرومند آمدند که هر کدام تنها یک چشم در وسط پیشانی داشتند.اینها را سیکلوپ نامیدند.سرانجام گایا و اورانوس 12 تیتان را به وجود آوردند که بسیار شبیه آدمیان , ولی بی اندازه بزرگتر و قوی تر از آنان بودند.اوکئانوس تتوس هوپریون تئا رئا(مادر بزرگ شد) و سر انجام کرنوس(ساتورن رومیان)جوان ترین و قوی ترین همه ی آنها گردید.گایا فزرندانش را هر قدر هم که زشت بودند دوست داشت اما اورانوس از آنها به ویژه از آن 6 هیولای زشت نفرت داشت.از این رو سر انجام روزی آنها را در بر گرفت و در مکانی تاریک در زیر زمین برد.گایا از این کار او برآشفت و با همدستی کرونوس و دیگر تیتان ها شورشی عیله اورانوس به راه انداخت.در این نبرد کرونوس پدر را زخم زد و قطره هایی از خون او فرو ریخت.از قطره های فروچکیده در دریا آفرودیته(ونوس رومی), ایزد بانوی عشق , زاده شد و از آنها که بر خشکی ریخ دو گونه ترسناک پدید آمد : یکی گیانت ها و دیگری فوری هااورانوس خون آلود سرانجام شکست خورد و کرونوس او را در نقطه ای تاریک و ناشناخته از تارتاروس , زیر زمین , به بند کشید و خود فرمان روای آسمان سد و همتای تیتانیش , رئا را به همسری گرفت.کرونوس میترسید مبادا فرزندانش نیز همچون او که بر علیه اورانوش شوریده بود بر وی بشورند.از این رو هر فرزندی که به دنیا می آمد او را میبلعید و در اعماق پیکر غول آسای خویش می انباشت.این کار بعد از 5 بار نارضایتی و خشم رئا را برانگیخت . وی بر آن شد که به این عمل شوهر خود پایان دهد.رئا چون ششمین فرزندش یعنی زئوس(زوپیتر رومی)را به دنیا آورد فرزند را در غاری در جزیره ی کرت پنهان کرد و سنگ بزرگی را در قنداقی پیچید و جای زئوس به کرونوس کودن داد تا ببلعد.




زئوس همچنان که بزرگ میشد در مورد سرنوشت خواهران و برادرانش چیزهایی آموخت و در اندیشه ی چاره بود.سر انجام به اتفاق مادر بزرگش , گایا , نهانی علیه پدر توطئه کرد و داروی تهوع آور به او خوراند.کرونوس بی درنگ شروع به بالا آوردن هر آنچه بلعیده بود کرد.ابتدا سنگ بزرگ سیاهی بالا آورد و بعد از آن 5 فرزندش که دیگر مانند زئوس بزرگ شده بودند به نام های هیستا(وستا رومی),دمتر(سرس رومی),هرا(یونو رومی),هادس(پلوتو رومی),پسیدون(نپتون رومی).زئوس و 5 برادر و خواهرش بی درنگ با هم متحد شدند و به جنگ علیه کرونوس و دیگر تیتان ها پرداختند اما با گذاشت 10 سال از آغاز جنگ هیچ کدام از دو طرف پیروز نشدند.پس از آن یکی از تیتان به نام پرومتئوس , به چم پیش اندیش , به کرونوس توصیه کرد که برادران هیولایش را از تارتاروس آزاد کند تا به کمک آنها بر حریف خود پیروز شوند اما کرونوس کودن این توصیه را گوش نداد.پس پرومتئوس همراه برادرش اپیمتئوس , به چم پس اندیش , نزد زئوس رفت و این پیشنهاد را به وی داد.زئوش این توصیه را گوش داد و هیولا ها را آزاد کرد.سیکلوپ ها که نام هایشان تندر برق و آذرخش بود چنان شاد شدند که هر کدام زئوس را هدیه ای داند که این هدایا به ترتیب تندر برق و آذرخش بود.جنگ با کین خواهی هولناکی در گرفت و سر انجام پس از سوختن جنگل ها و بخار شدن رودها زئوس و سپاهیانش به پیروزی رسیدند.آنها همه ی تیتان ها و کرونوس را در تارتاروس به بند کشیدند اما پرومئوس و اپیمتئوس که زئوس را یاری داده بودند آزاد ماندند.آنگاه زئوس و یارانش زمین را میان خود تقسیم کردند و هر کدام وظیفه و قدرتی را بر عهده گرفتند.زئوس هرا را به همسری برگزید.زئوس اگرچه بیشتر برای دادگری و نیروی شگفش زبان زد بود اما شرارت هایی هم داشت.وی بسیاز زنباره بود و در موقعیت های بسیاری با چهره ی مبدل به زمین آمد و مسائل عشقی داشت و هر بار که هرا او را میافت با کیفر دادن زنان طرف زئوس از وی انتقام میکشیدتا این زمان هنوز آدمیان آفریده نشده بودند.یونانیان در باب آفرینش دو روایت داشتند:به موجب یکی از آنها خدایان چند نزاد بشری را خلق کردند که هر نزاد از نزاد قبلی تحسین بر انگز تر بود."مکس هرتسبرگ" پژوهشگر مطالعات عصر کلاسیک چنین می آورد:"در این عصر زندگانی همیشه بهار بود.خاک چنان بار یداد که به کار چندانی نیاز نبود.مردمان خوب و شاد بودند و پیری دیر به سراغشان می آمد.آنها پیوسته در هوای آزاد به سر میبردند و نه جنگ را میشناختند و نه فقر را . آنگاه عصر سیمین فرا رسید که زئوس در آن فصل ها را آفرید و موجب تلاش و زحمت شد.گرسنگی و سرما غالب گردید و مردم ناچار از ساختن خانه شدند.انسان این عصر از خود دلیری نشان داد اما اغلب مغرور بود و فراموش میکرد که احترام خدایان رو به جای آورد.از پی عصر سیمین عصر مفرغین آمد که در آن آدمیان به کار گیری جنگ افزار ها را آموختند و به ستیز با یکدیگر پرداختند.آخرین عصر یعنی عصر آهن دوران جنایت و بدنامی و زمانی بود که هدایای خدایان را نا بجا به کار گرفتند و بشریت یکسره در ورطه ی تباهی افتاد.یونانیان کلاسیک اعتقاد داشتند که در عصر آهن به یر میبرند و گذشت نسل ها همواره پسرانی فرومایه تر از پدران را پدید می آورد."اما محبوب ترین داستان آفرینش مردمان مربوط به پرومتئوس و اپیمتئوس تیتان بود.زئوس به پرومتئوس خردمند و برادرش تکلیف کرد که نژاد های مختلف مردمی و جانوری را پدید بیاوردند.اما اپیمتئوس حواس پرت بی فکری کرد و اغلب برگزیده ترین خصائل جسمانی از جمله تیزپایی قدرت پشم و مو بال صدف و پوسته ی محافظ و ... را به جانوران داد به طوری که وقتی نوبت به انسان رسید چندان چیزی نمانده بود که برای بقا در این جهان خصم به کارش آید.پرومتئوس سخت کوشید تا راهی برای جبران اشتباه برادرش پیدا کند.نخست آدمیانی از گل ساخت و به عنوان هدیه ای خاص و برای جدا ساختن این آفریدگان گلی از جانوران آنان را قالب و صورت خدایان مینوی بخشید.اما هنوز بسنده نمی نمود.او دریافت که زندگی این موجودات میرا و بینوا بسی بهتر خواهد بود تنها اگر آتش داشتند.پس این مسئله را با زئوس در میان گذاشت و زئوس بلافاصله گفت: هرگز! این موجودات ارزش شراره های الهی آتش را نمیدانند و نباید آن را داشته باشند.اما پرومتئوس بر آن شد که به هر طریق شده به مردمان آتش دهد.سرانجام پاره ای از آتش خورشید را ربود و برای مردمان آورد و به آنها نحوه ی استفاده از آن را برای غذا پختن دفاع تهیه ی ابزار برای ساختن خانه کشتی سازی و ... را آموخت.هم چنین گاهشماری و برخی از درمانگری ها را هم به مردم آموختزئوس با دیدن نا فرمانی پرومتئوس و ایجاد تمدنی چشمگیر توسط انسان خشم سر تا پای وجودش را فرا گرفت و بر آن شد که هم از مردمان انتقام بگیرد هم از آن تیتان.او دید که همه ی آفریده های پرومتئوس از جنس مرد هستند پس اندیشید که در میانشان جنس دومی بیاورد .جنسی بسیار جذای اما همراه با طبیعت مرموز و فریبکار که رنج و اندوه به بار بیاورد."راوس" مینویسد:زئوس پی هفایستوس(فزرند زئوس و صنعتگری ماهر و مهربان)فرستاد و از وی خواست تا زنی را بسازد.هفایستوس تکه گلی را برگرفت و به شکل یکی از ایزد بانوان نامیرا در آورد.هر یک از ایزد بانوان هم وی را ارمغانی دادند.سپس وی را پاندورا , به چم هدیه همگان , نامیدند.آنگاه زئوس پی هرمس فرستاد تا پاندورا را به زمین ببرد و به اپیمتئوس بی خرد بدهد.پرومتئوس برادرش را آگاهانده بود که هرگز از زئوس ارمغانی را نپذیرد اما اپیمتئوس بی خرد با دیدن زیبایی های پاندورا وی را به همراه خمره ی مهر شده ی بزرگی که وی آن را جهیزیه اش خوانده بود اما از محتوایش خبر نداشت به همسری برگزید.دیری نگذشت که کنجکاوی بر آن دو چیره شد و برای آگاهی از متحوای آن خمره مهر خمره را شکستند.همان دم سیلابی از بدی ها نظیر بیماری ها رنج ها غصه ها و چیزهایی که تا به امروز انسان را می آزارد از آن به یکباره سرازیر شد.نخستین بخش کیفر زئوس عملی شد.آنگاه نوبت به کیفر پرومتئوس رسید.به فرمان زئوس دو غول او را گرفتند و هفایستوس به رغم ذات مهربانش وی را بر فراز ستیغ کوهی در دور دست ها برد و به صخره ای عظیم زنجیر کرد.در آنجا هر روز عقابی کوه پیکر جگر پرومتئوس را میدرد و شب هنگام که این پرنده میرود جگر مانند قبل میشود و روز دیگر این خدای در بند رنج پیشین را باز ار سر میگذراند.اما این آزاد شدن درد و رنج از آن خمره خشم زئوس را فرو ننشاند و تنها نابودی یکباره و همیشگی بشر بود که این خدای خدایان رو خشنود میکرد.از این رو سیلابی مهیب روان ساخت که تمامی زمین را به خطر افکند.از بخت خوش پرومتئوس اگر چه در زنجیر بود اما باز هم توانایی پیس بینی کردن را داشت و پسرش , دیکالیون , را از این فاجعه ای که در آستانه ی وقوع بود آگاه ساخت.دیوکالون و پیرها , همسرش , به امید گریز از سیلاب از کوه پارانوس در نزدیکی دلفی در مرکز یونان بالا رفتند.پس ازهلاکت آدمیان خشم زئوس فرو نشست و به این زوج رحم کرد و آنها را هلاک نساخت.دیری نگذشت که دیوکالون و پیرها به توصیه ی صدایی اسرار آمیز سنگ های کوچک بسیاری را گرد آوردند سپس با سر هایی پوشیده به راه افتادند و همچنان که میرفتند سنگ ها را پشت سر می انداختند آن سنگ ها شکل میافتند.سنگ هایی که دیوکالون می انداخت به شکل مرد در می آمدند و سنگ های پیرها به شکل زن.بدین شیوه زمین دوباره مسکون شد.
یکی از متداول ترین باور های یونانیان خشم خدایان بود که به شوند های گوناگون بر سر مردمان فرود می آمد.گاه خدایان مردم را به سبب کار هایی کیفر میدادند که گناه و بی حرمتی به موجودات آسمانی به شمار می آمدند.برای نمونه فرمان آنته در باب کیفر فاتحان یونانی تروا و غرق ساختن فریگیایی هایی که مهمان نوازی زئوس را نکرده بودند.نفرینی که خدایان نثار تانتالوس کردند و دودمانش را نابود ساختند.از سوی دیگر آدمیان گاه به سبب مسائلی نه چندان جدی و حتی گناه , بی گناه دچار نفرین های آسمانی میشوند و کیفر میابند.کیفری که زئوس , فینئوس بینوا را به خاطر قدرت ناخواسته ی پیشگویی که داشت دچار آن کرد

پایان 1 از 5..... نوشته شده در اورمزد شید ۱۹ آذر ۳۷۴۷ زرتشتی

۱ نظر:

  1. تارنمای گفتگو با زرتشتیان ویژه مناظره بر سر مسائل مورد اختلاف

    پاسخحذف